۳۱۸ بار خوانده شده

بخش ۲۸ - باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعهٔ بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینهٔ جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیه‌السلام و مشورت در خریدن او

بَعد از آن صِدّیق پیشِ مُصْطَفی
گفت حالِ آن بِلالِ با وَفا

کان فَلَک‌پیمایِ میمونْ‌بالِ چُست
این زمان در عشق و اَنْدَر دام توست

بازِ سُلْطان است زان جُغْدانْ به رَنج
در حَدَث مَدْفون شُده‌ست آن زَفْتْ‌گنج

جُغْدها بر بازْ اِسْتَم می‌کُنند
پَرّ و بالَش بی‌گُناهی می‌کُنند

جُرمِ او این است کو بازست و بَسْ
غیرِ خوبی جُرمِ یوسُف چیست پَسْ؟

جُغْد را ویرانه باشد زاد و بود
هَستَشان بر بازْ زان زَخمِ جُهود

که چرا می یاد آری زان دیار؟
یا زِ قَصر و ساعِدِ آن شَهریار؟

در دِهِ جُغْدانْ فُضولی می‌کُنی
فِتْنه و تَشْویش در می‌اَفْکَنی

مَسْکَنِ ما را که شُد رَشْکِ اَثیر
تو خرابه خوانی و نامِ حَقیر؟

شَیْد آوَردی که تا جُغْدانِ ما
مَر تورا سازند شاه و پیشوا

وَهْم و سودایی دریشان می‌تَنی
نامِ این فردوسْ ویران می‌کُنی؟

بر سَرَت چندان زَنیم ای بَدْ صِفات
که بگویی تَرکِ شَیْد و تُرَّهات

پیشِ مشرقْ چارْمیخَش می‌کُنند
تَنْ بِرِهنه شاخِ خارَش می‌زَنَند

از تَنَش صد جایْ خونْ بَر می‌جَهَد
او اَحَد می‌گوید و سَر می‌نَهَد

پَندها دادم که پنهان دار دین
سِرّ بِپوشان از جُهودانِ لَعین

عاشق است او را قیامت آمَده ست
تا دَرِ توبه بَرو بَسته شُده ست

عاشقیّ و توبه یا اِمْکانِ صَبر
این مُحالی باشد ای جان بَسْ سِطَبْر

توبه کِرْم و عشقْ هَمچون اَژدَها
توبه وَصْفِ خَلْق و آن وَصْفِ خدا

عشقْ زَ اَوْصافِ خدایِ بی‌نیاز
عاشقی بر غیرِ او باشد مَجاز

زان که آن حُسنِ زَرْاَنْدود آمده‌ست
ظاهِرَش نور اَنْدَرون دود آمده‌ست

چون رَوَد نور و شود پیدا دُخان
بِفْسُرَد عشقِ مَجازی آن زمان

وا رَوَد آن حُسنْ سویِ اَصْلِ خَود
جسمْ مانَد گَنْده و رُسوا و بَد

نورِ مَهْ راجِع شود هم سویِ ماه
وا رَوَد عکسَش زِ دیوارِ سیاه

پَس بِمانَد آب و گِلْ بی‌آن نِگار
گردد آن دیوارِ بی‌مَهْ دیوْوار

قَلْب را که زَرْ ز رویِ او بِجَست
بازگشت آن زَر به کانِ خود نِشَست

پَس مِسِ رُسوا بِمانَد دودْوَش
زو سِیَه‌ روتَر بِمانَد عاشقش

عشقِ بینایان بُوَد بر کانِ زَر
لاجَرَم هر روز باشد بیش تَر

زان که کان را در زَری نَبْوَد شریک
مَرحَبا ای کانِ زَرْ لاشَکَّ فیک

هر کِه قَلْبی را کُند اَنْبازِ کان
وا رَوَد زَرْ تا بکانِ لامَکان

عاشق و معشوقْ مُرده زِ اضْطِراب
مانْده ماهی رَفته زان گردابْ آب

عشقِ رَبّانی‌ست خورشیدِ کَمال
اَمْرِ نورِ اوست خَلْقانْ چون ظِلال

مُصْطَفی زین قِصّه چون خوش بَرشِکُفت
رَغْبَت اَفْزون گشت او را هم به گُفت

مُسْتَمِع چون یافت هَمچون مُصْطَفی
هر سَرِ مویَش زبانی شُد جدا

مُصْطَفی گُفتَش که اکنون چاره چیست؟
گفت این بنده مَر او را مُشتری‌ست

هر بَها که گوید او را می‌خَرَم
در زیان و حَیْفِ ظاهِر نَنْگَرَم

کو اسیرُ اللهِ فی الاَرْض آمده‌ست
سُخْرهٔ خشمِ عَدُوَّ اللهْ شُده‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۷ - قصهٔ احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه‌السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه‌اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی‌جوشید ازو احد احد می‌جست بی‌قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم‌چون سحرهٔ فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی
گوهر بعدی:بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیه‌السلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری می‌شوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.