۳۹۷ بار خوانده شده

بخش ۲۶ - داستان آن شخص کی بر در سرایی نیم‌شب سحوری می‌زد همسایه او را گفت کی آخر نیم‌شبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی می‌زنی و جواب گفتن مطرب او را

آن یکی می‌زَد سَحوری بر دَری
دَرگَهی بود و رَواقِ مِهْتَری

نیمْ‌شب می‌زَد سَحوری را به جِد
گفت او را قایلی کِی مُسْتَمِد

اَوَّلا وَقتِ سَحَر زَن این سَحور
نیمْ‌شب نَبْوَد گَهِ این شَرّ و شور

دیگر آن که فَهْم کُن ای بوالْهَوَس
که دَرین خانه دَرونْ خود هست کَس؟

کَس درین جا نیست جُز دیو و پَری
روزگارِ خود چه یاوه می‌بَری

بَهْرِ گوشی می‌زَنی دَف گوش کو؟
هوش باید تا بِدانَد هوش کو؟

گفت گُفتی بِشْنو از چاکر جواب
تا نَمانی در تَحَیُّر و اِضْطَراب

گَرچه هست این دَمْ بَرِ تو نیمْ‌شب
نَزدِ من نزدیک شُد صُبحِ طَرَب

هر شِکَستی پیشِ مَن پیروز شُد
جُمله شب‌ها پیشِ چَشمَم روز شُد

پیشِ تو خون است آبِ رودِ نیل
نَزدِ من خون نیست آب‌ست ای نَبیل

در حَقِ تو آهن است آن و رُخام
پیشِ داوودِ نَبی موم است و رام

پیشِ تو که بَس گران است و جَماد
مُطْرب است او پیشِ داوود اوسْتاد

پیش تو آن سنگْ‌ریزه ساکت است
پیشِ اَحمَد او فَصیح و قانِت است

پیشِ تو اُسْتونِ مَسجد مُرده‌یی‌ست
پیشِ اَحمَد عاشقی دلْ بُرده‌یی‌ست

جُمله اَجْزایِ جهانْ پیشِ عَوام
مُرده و پیشِ خدا دانا و رام

آنچه گفتی کَنْدَرین خانه وْ سَرا
نیست کَس چون می‌زَنی این طَبْل را؟

بَهْرِ حَقْ این خَلْق زَرها می‌دَهَند
صد اَساسِ خیر و مَسجد می‌نَهَند

مال و تَنْ در راهِ حَجِّ دورْدست
خوش هَمی‌بازَند چون عُشّاق مَست

هیچ می‌گویند کان خانه تَهی‌ست؟
بلکه صاحِب‌خانه جانِ مُخْتَبی‌ست

پُر همی‌بینَد سَرایِ دوست را
آن کِه از نورِ اِلهَسْتَش ضیا

بَس سَرایِ پُر زِ جمع و اَنْبُهی
پیشِ چَشمِ عاقِبَت‌بینان تَهی

هر کِه را خواهی تو در کعبه بِجو
تا بِروید در زمانْ او پیشِ رو

صورتی کو فاخِر و عالی بُوَد
او زِ بَیْتُ اللهْ کِی خالی بُوَد؟

او بُوَد حاضِر مُنَزَّه از رِتاج
باقیِ مَردم برایِ احتیاج

هیچ می‌گویند کین لَبَّیک‌ها
بی‌نِدایی می‌کُنیم آخِر چرا؟

بلکه توفیقی که لَبَّیک آوَرَد
هست هر لحظه نِدایی از اَحَد

من به بو دانَم که این قصر و سَرا
بَزْمِ جانْ افْتاد و خاکَش کیمیا

مِسِّ خود را بر طَریقِ زیر و بَم
تا اَبَد بر کیمیایَش می‌زَنَم

تا بِجوشَد زین چُنین ضَرْبِ سَحور
در دُراَفْشانیّ و بَخشایش بُحور

خَلْق در صَفِّ قِتال و کارْزار
جانْ هَمی‌بازَنْد بَهْرِ کِردگار

آن یکی اَنْدَر بَلا اَیّوب‌وار
وان دِگَر در صابِری یَعْقوب‌وار

صد هزاران خَلْق تشنه وْ مُسْتَمَند
بَهْرِ حَقْ از طَمْعْ جَهْدی می‌کُنند

من هم از بَهْرِ خداوندِ غَفور
می‌زَنَم بر دَر به امّیدَش سَحور

مُشتری خواهی که از وِیْ زَر بَری؟
بِهْ زِ حَقْ کی باشد ای دل مُشتری؟

می‌خَرَد از مالَت اَنْبانی نَجِس
می‌دَهَد نور ضمیری مقتبس

می‌سِتانَد این یَخ جسمِ فَنا
می‌دَهَد مُلْکی بُرون از وَهْم ما

می‌سِتانَد قطرهٔ چَندی زِ اشک
می‌دَهَد کوثَر که آرَد قَنْدْ رَشْک

می‌سِتانَد آهِ پُر سودا و دود
می‌دَهَد هر آه را صد جاهْ سود

بادِ آهی کَابْرِ اشکِ چَشمْ رانْد
مَر خَلیلی را بِدان اَوّاه خوانْد

هین دَرین بازارِ گَرم بی‌نَظیر
کُهنه‌ها بِفْروش و مُلْکِ نَقْد گیر

وَرْ تورا شَکّی و رَیْبی رَهْ زَنَد
تاجِرانِ اَنْبیا را کُن سَنَد

بَسْ که اَفْزود آن شَهَنْشَه بَختَشان
می‌نَتانَد که کَشیدن رَختَشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۵ - تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمنگاه بزرگ با دانهٔ گندم می‌کوشد و می‌جوشد و می‌لرزد و به تعجیل می‌کشد و سعت آن خرمن را نمی‌بیند
گوهر بعدی:بخش ۲۷ - قصهٔ احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه‌السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه‌اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی‌جوشید ازو احد احد می‌جست بی‌قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم‌چون سحرهٔ فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.