۴۷۶ بار خوانده شده

بخش ۲۵ - تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمنگاه بزرگ با دانهٔ گندم می‌کوشد و می‌جوشد و می‌لرزد و به تعجیل می‌کشد و سعت آن خرمن را نمی‌بیند

مورْ بر دانه بِدان لَرْزان شود
که زِ خَرمَن‌هایِ خوشْ اَعْمی بُوَد

می‌کَشَد آن دانه را با حِرص و بیم
که نمی‌بینَد چُنان چاشِ کَریم

صاحِبِ خَرمَن همی‌گوید که هی
ای زِ کوری پیشِ تو مَعْدومْ شی

تو زِ خَرمَن‌های ما آن دیده‌یی
که در آن دانه به جانْ پیچیده‌یی

ای به صورتْ ذَرّه کیوان را بِبین
مورِ لَنْگی رو سُلَیمان را بِبین

تو نه‌یی این جسم تو آن دیده‌یی
وا رَهی از جسم گَر جانْ دیده‌یی

آدمی دیده‌ست باقی گوشت و پوست
هرچه چَشمَش دیده است آن چیزْ اوست

کوه را غَرقه کُند یک خُم زِ نَم
مَنْفَذَش چون باز باشد سویِ یَم

چون به دریا راه شُد از جانِ خُم
خُمِّ با جَیحون بَرآرَد اُشْتُلُم

زان سَبَب قُل گفتهٔ دریا بُوَد
هرچه نُطْقِ اَحمَدی گویا بُوَد

گفتهٔ او جُمله دُرِّ بَحْر بود
که دِلَش را بود در دریا نُفوذ

دادِ دریا چون زِ خُمِّ ما بُوَد
چه عَجَب در ماهی‌یی دریا بُوَد

چَشمِ حِسْ اَفْسُرد بر نَقْشِ مَمَر
تُشْ مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَر

این دُوی اَوْصاف دیدِ اَحْوَل است
وَرْنه اَوَّل آخِر آخِرْاَوَّل است

هی زِ چه معلوم گردد این؟ زِ بَعْث
بَعْث را جو کَم کُن اَنْدَر بَعثْ بَحث

شَرطِ روزِ بَعْث اَوَّل مُردن است
زان که بَعْث از مُرده زنده کردن است

جُمله عالَم زین غَلَط کردند راه
کَزْ عَدَم تَرسنَد و آن آمد پَناه

از کجا جوییم عِلْم؟ از تَرکِ عِلْم
از کجا جوییم سِلْم؟ از تَرکِ سِلْم

از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هست
از کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دست

هم تو تانی کرد یا نِعْمَ الْمُعین
دیدهٔ مَعْدوم‌بین را هست بین

دیده‌یی کو از عَدَم آمد پَدید
ذاتِ هستی را همه مَعْدوم دید

این جهانِ مُنْتَظِم مَحْشَر شود
گَر دو دیده مُبْدَل و اَنْوَر شود

زان نِمایَد این حَقایِقْ ناتَمام
که بَرین خامان بُوَد فَهْمَش حَرام

نِعْمَتِ جَنّات خوش بر دوزخی
شُد مُحَرَّم گَرچه حَق آمد سَخی

در دَهانَش تَلْخ آید شَهْدِ خُلْد
چون نَبود از وافیانْ در عَهْدِ خُلْد

مَر شما را نیز در سوداگَری
دست کِی جُنبَد چو نَبْوَد مُشتری؟

کِی نَظاره اَهْلِ بِخْریدن بُوَد؟
آن نِظاره گولْ گردیدن بُوَد

پُرسْ پُرسان کین به چند و آن به چند؟
از پِیِ تَعبیرِ وَقت و ریش‌خَند

از مَلولی کالِه می‌خواهد زِ تو
نیست آن کَس مُشتریّ و کالِه‌جو

کاله را صد بار دید و باز داد
جامه کِی پیمود او؟ پیمودْ باد

کو قُدوم و کَرّ و فَرِّ مُشتری؟
کو مِزاح گَنْگلیِّ سَرسَری؟

چون که در مُلْکَش نباشد حَبّه یی
جُز پِیِ گَنْگَل چه جویَد جُبّه‌یی؟

در تجارت نیسْتَش سَرمایه‌یی
پَس چه شخصِ زشتِ او چه سایه‌یی

مایه در بازارِ این دنیا زَراست
مایه آن جا عشق و دو چَشمِ تَراست

هر کِه او بی‌مایه‌یی بازار رَفت
عُمر رَفت و بازگشت او خامْ تَفْت

هی کجا بودی برادر؟ هیچ جا
هی چه پُختی بَهْرِ خوردن؟ هیچ با

مُشتری شو تا بِجُنبَد دستِ من
لَعْل زایَد مَعْدَنِ آبَسْتِ من

مُشتری گَرچه که سُست و بارِد است
دَعوتِ دین کُن که دَعوتْ وارِد است

باز پَرّان کُن حَمامِ روحْ گیر
در رَهِ دَعوتْ طَریقِ نوحْ گیر

خِدمَتی می‌کُن برای کِردگار
با قَبول و رَدِّ خَلْقانَت چه کار؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب
گوهر بعدی:بخش ۲۶ - داستان آن شخص کی بر در سرایی نیم‌شب سحوری می‌زد همسایه او را گفت کی آخر نیم‌شبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی می‌زنی و جواب گفتن مطرب او را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.