۸۵۴ بار خوانده شده
پس بِگُفتند آن امیران کین فَنیست
از عِنایَت هاش کارِ جَهْد نیست
قِسْمَت حَقّست مَهْ را رویِ نَغْز
دادهٔ بَخْت است گُل را بویِ نَغْز
گفت سلطان بلکه آنچْ از نَفَس زاد
رَیْعِ تَقْصیراست و دَخْلِ اِجْتِهاد
وَرْنه آدم کِی بِگُفتی با خدا
رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا نَفْسَنا؟
خود بِگُفتی کین گُناه از نَفْس بود
چون قَضا این بود حَزْمِ ما چه سود؟
هَمچو اِبْلیسی که گفت اَغْوَیْتَنی
تو شِکَستی جام و ما را میزَنی؟
بَلْ قَضا حَقّ است و جَهْدِ بَنده حَق
هین مَباش اَعْوَر چو اِبْلیسِ خَلَق
در تَرَدُّد ماندهایم اَنْدَر دو کار
این تَرَدُّد کِی بُوَد بیاِخْتیار؟
این کُنم یا آن کُنم او کِی گُوَد
که دو دست و پایِ او بسته بُوَد؟
هیچ باشد این تَرَدُّد بر سَرَم
که رَوَم در بَحْر یا بالا پَرَم؟
این تَرَدُّد هست که موصِل رَوَم
یا برایِ سِحْر تا بابِل رَوَم
پَسْ تَرَدُّد را بِبایَد قُدرتی
وَرْنه آن خنده بُوَد بر سَبْلَتی
بَر قَضا کم نِهْ بَهانه ای جوان
جُرم خود را چون نَهی بر دیگران؟
خون کُند زَیْد و قِصاصِ او به عَمْر؟
میخورَد عَمْرو و بر اَحْمَد حَدِّ خَمْر؟
گِرْدِ خود بَرگَرد و جُرمِ خود بِبین
جُنْبِش از خود بین و از سایه مَبین
که نخواهد شُد غَلَط پاداشِ میر
خَصْم را میدانَد آن میرِ بَصیر
چون عَسَل خوردی نَیامَد تَبْ به غیر
مُزدِ روزِ تو نیامَد شب به غیر
در چه کردی جَهْد کان وا تو نَگَشت؟
تو چه کاریدی که نامَد رَیْعِ کَشت؟
فِعْلِ تو که زایَد از جان و تَنَت
هَمچو فَرزَندَت بِگیرَد دامَنَت
فِعْلِ را درغَیْبْ صورت میکُنند
فِعْلِ دُزدی را نه داری میزَنَند؟
دارْ کِی مانَد به دُزدی؟ لیکْ آن
هست تَصویرِ خدایِ غَیْبدان
در دلِ شِحْنه چو حَقْ اِلْهام داد
که چُنین صورت بِساز از بَهْرِ داد
تا تو عالِم باشی و عادل قَضا
نامُناسب چون دَهَد داد و سِزا؟
چون که حاکِم این کُند اَنْدَر گُزین
چون کُند حُکْم اَحْکَمِ این حاکِمین؟
چون بِکاری جو نَرویَد غیرِجو
قَرضْ تو کردی زِ کِه خواهد گِرو؟
جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنِه
هوش و گوشِ خود بِدین پاداشْ دِهْ
جُرمْ بَر خود نِهْ که تو خود کاشتی
با جَزا و عدلِ حَقْ کُن آشتی
رَنْج را باشد سَبَب بَد کردنی
بَد زِ فِعْلِ خود شِناس از بَخْت نی
آن نَظَر در بَخت چَشْم اَحْوَل کُند
کَلْب را کَهْدانی و کاهَل کُند
مُتَّهَم کُن نَفْسِ خود را ای فَتی
مُتَّهَم کَم کُن جَزایِ عَدل را
توبه کُن مَردانه سَر آوَرْ به رَه
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثْقالٍ یَرَه
در فُسونِ نَفْس کَم شو غِرِّهیی
کافتابِ حَقْ نَپوشَد ذَرّهیی
هست این ذَرّات جسمی ای مُفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پَدید
هست ذَرّات خَواطِر وِ افْتِکار
پیشِ خورشیدِ حَقایِقْ آشکار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از عِنایَت هاش کارِ جَهْد نیست
قِسْمَت حَقّست مَهْ را رویِ نَغْز
دادهٔ بَخْت است گُل را بویِ نَغْز
گفت سلطان بلکه آنچْ از نَفَس زاد
رَیْعِ تَقْصیراست و دَخْلِ اِجْتِهاد
وَرْنه آدم کِی بِگُفتی با خدا
رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا نَفْسَنا؟
خود بِگُفتی کین گُناه از نَفْس بود
چون قَضا این بود حَزْمِ ما چه سود؟
هَمچو اِبْلیسی که گفت اَغْوَیْتَنی
تو شِکَستی جام و ما را میزَنی؟
بَلْ قَضا حَقّ است و جَهْدِ بَنده حَق
هین مَباش اَعْوَر چو اِبْلیسِ خَلَق
در تَرَدُّد ماندهایم اَنْدَر دو کار
این تَرَدُّد کِی بُوَد بیاِخْتیار؟
این کُنم یا آن کُنم او کِی گُوَد
که دو دست و پایِ او بسته بُوَد؟
هیچ باشد این تَرَدُّد بر سَرَم
که رَوَم در بَحْر یا بالا پَرَم؟
این تَرَدُّد هست که موصِل رَوَم
یا برایِ سِحْر تا بابِل رَوَم
پَسْ تَرَدُّد را بِبایَد قُدرتی
وَرْنه آن خنده بُوَد بر سَبْلَتی
بَر قَضا کم نِهْ بَهانه ای جوان
جُرم خود را چون نَهی بر دیگران؟
خون کُند زَیْد و قِصاصِ او به عَمْر؟
میخورَد عَمْرو و بر اَحْمَد حَدِّ خَمْر؟
گِرْدِ خود بَرگَرد و جُرمِ خود بِبین
جُنْبِش از خود بین و از سایه مَبین
که نخواهد شُد غَلَط پاداشِ میر
خَصْم را میدانَد آن میرِ بَصیر
چون عَسَل خوردی نَیامَد تَبْ به غیر
مُزدِ روزِ تو نیامَد شب به غیر
در چه کردی جَهْد کان وا تو نَگَشت؟
تو چه کاریدی که نامَد رَیْعِ کَشت؟
فِعْلِ تو که زایَد از جان و تَنَت
هَمچو فَرزَندَت بِگیرَد دامَنَت
فِعْلِ را درغَیْبْ صورت میکُنند
فِعْلِ دُزدی را نه داری میزَنَند؟
دارْ کِی مانَد به دُزدی؟ لیکْ آن
هست تَصویرِ خدایِ غَیْبدان
در دلِ شِحْنه چو حَقْ اِلْهام داد
که چُنین صورت بِساز از بَهْرِ داد
تا تو عالِم باشی و عادل قَضا
نامُناسب چون دَهَد داد و سِزا؟
چون که حاکِم این کُند اَنْدَر گُزین
چون کُند حُکْم اَحْکَمِ این حاکِمین؟
چون بِکاری جو نَرویَد غیرِجو
قَرضْ تو کردی زِ کِه خواهد گِرو؟
جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنِه
هوش و گوشِ خود بِدین پاداشْ دِهْ
جُرمْ بَر خود نِهْ که تو خود کاشتی
با جَزا و عدلِ حَقْ کُن آشتی
رَنْج را باشد سَبَب بَد کردنی
بَد زِ فِعْلِ خود شِناس از بَخْت نی
آن نَظَر در بَخت چَشْم اَحْوَل کُند
کَلْب را کَهْدانی و کاهَل کُند
مُتَّهَم کُن نَفْسِ خود را ای فَتی
مُتَّهَم کَم کُن جَزایِ عَدل را
توبه کُن مَردانه سَر آوَرْ به رَه
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثْقالٍ یَرَه
در فُسونِ نَفْس کَم شو غِرِّهیی
کافتابِ حَقْ نَپوشَد ذَرّهیی
هست این ذَرّات جسمی ای مُفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پَدید
هست ذَرّات خَواطِر وِ افْتِکار
پیشِ خورشیدِ حَقایِقْ آشکار
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰ - وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند
گوهر بعدی:بخش ۱۲ - حکایت آن صیادی کی خویشتن در گیاه پیچیده بود و دستهٔ گل و لاله را کلهوار به سر فرو کشیده تا مرغان او را گیاه پندارند و آن مرغ زیرک بوی برد اندکی کی این آدمیست کی برین شکل گیاه ندیدم اما هم تمام بوی نبرد به افسون او مغرور شد زیرا در ادراک اول قاطعی نداشت در ادراک مکر دوم قاطعی داشت و هو الحرص و الطمع لا سیما عند فرط الحاجة و الفقر قال النبی صلی الله علیه و سلم کاد الفقر ان یکون کفرا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.