۷۰۶ بار خوانده شده
شَرْفهیی بِشْنید در شب مُعْتَمد
برگرفت آتشزَنه کاتَش زَنَد
دُزد آمد آن زمانْ پیشش نِشَست
چون گرفت آن سوخته میکرد پَست
مینَهاد آن جا سَرِ انگشت را
تا شود اِسْتارهٔ آتشْ فَنا
خواجه میپِنْداشت کَزْ خود میمُرَد
این نمیدید او که دُزدش میکُشَد
خواجه گفت این سوخته نَمْناک بود
میمُرَد اِسْتاره از تَرّیش زود
بَسْ که ظُلْمَت بود و تاریکی زِ پیش
مینَدید آتشکُشی را پیشِ خویش
این چُنین آتشکُشی اَنْدَر دِلَش
دیدهٔ کافِر نَبینَد از عَمَش
چون نمیداند دلِ دانندهیی
هست با گَردنده گَردانَندهیی؟
چون نمیگویی که روز و شب به خَود
بیخداوندی کِی آید؟ کِی رَوَد؟
گِرْدِ مَعْقولات میگردی بِبین
این چُنین بیعقلیِ خود ای مَهین
خانه با بَنّا بود مَعْقولتَر
یا که بیبَنّا؟ بگو ای کَمهُنر
خَطّ با کاتِب بود مَعْقولتَر
یا که بیکاتِب؟ بِیَندیش ای پسر
جیمِ گوش و عینِ چَشم و میمِ فَم
چون بُوَد بیکاتِبی ای مُتَّهَم؟
شمعِ روشن بیزِ گیرانَندهیی
یا بگیرانَندهٔ دانندهیی؟
صَنْعَت خوب از کَفِ شَلِّ ضَریر
باشد اولی یا بگیرایی بَصیر؟
پَسْ چو دانستی که قَهْرَت میکُند
بر سَرَت دَبّوس مِحْنَت میزَنَد
پَسْ بِکُن دَفعَش چو نِمْرودی به جنگ
سویِ او کَش در هوا تیری خَدَنگ
هَمچو اِسْپاهِ مُغول بر آسْمان
تیر میاَنْدازْ دَفْعِ نَزْعِ جان
یا گُریز از وِیْ اگر توانی بُرو
چون رَوی چون در کَفِ اویی گِرو؟
در عَدَم بودی نَرَستی از کَفَش
از کَفِ او چون رَهی ای دستْخَوش؟
آرزو جُستن بُوَد بُگْریختن
پیشِ عَدلَش خونِ تَقْوی ریختن
این جهانْ دام است و دانَهش آرزو
دَر گُریز از دامها رویْ آر زو
چون چُنین رَفتی بِدیدی صد گُشاد
چون شُدی در ضِدِّ آن دیدی فَساد
پَسْ پَیَمبَر گفت اِسْتَفْتُوا الْقُلوبْ
گَر چه مُفْتیتان بُرون گوید خُطوب
آرزو بُگْذار تا رَحْم آیَدَش
آزمودی که چُنین میبایَدَش
چون نَتانی جُست پَسْ خِدمَت کُنَش
تا رَوی از حَبْسِ او در گُلْشَنَش
دَم به دَم چون تو مُراقِب میشَوی
دادْ میبینیّ و داور ای غَوی
وَرْ بِبَندی چَشم خود را زِ احْتِجاب
کارِ خود را کِی گذارَد آفتاب؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
برگرفت آتشزَنه کاتَش زَنَد
دُزد آمد آن زمانْ پیشش نِشَست
چون گرفت آن سوخته میکرد پَست
مینَهاد آن جا سَرِ انگشت را
تا شود اِسْتارهٔ آتشْ فَنا
خواجه میپِنْداشت کَزْ خود میمُرَد
این نمیدید او که دُزدش میکُشَد
خواجه گفت این سوخته نَمْناک بود
میمُرَد اِسْتاره از تَرّیش زود
بَسْ که ظُلْمَت بود و تاریکی زِ پیش
مینَدید آتشکُشی را پیشِ خویش
این چُنین آتشکُشی اَنْدَر دِلَش
دیدهٔ کافِر نَبینَد از عَمَش
چون نمیداند دلِ دانندهیی
هست با گَردنده گَردانَندهیی؟
چون نمیگویی که روز و شب به خَود
بیخداوندی کِی آید؟ کِی رَوَد؟
گِرْدِ مَعْقولات میگردی بِبین
این چُنین بیعقلیِ خود ای مَهین
خانه با بَنّا بود مَعْقولتَر
یا که بیبَنّا؟ بگو ای کَمهُنر
خَطّ با کاتِب بود مَعْقولتَر
یا که بیکاتِب؟ بِیَندیش ای پسر
جیمِ گوش و عینِ چَشم و میمِ فَم
چون بُوَد بیکاتِبی ای مُتَّهَم؟
شمعِ روشن بیزِ گیرانَندهیی
یا بگیرانَندهٔ دانندهیی؟
صَنْعَت خوب از کَفِ شَلِّ ضَریر
باشد اولی یا بگیرایی بَصیر؟
پَسْ چو دانستی که قَهْرَت میکُند
بر سَرَت دَبّوس مِحْنَت میزَنَد
پَسْ بِکُن دَفعَش چو نِمْرودی به جنگ
سویِ او کَش در هوا تیری خَدَنگ
هَمچو اِسْپاهِ مُغول بر آسْمان
تیر میاَنْدازْ دَفْعِ نَزْعِ جان
یا گُریز از وِیْ اگر توانی بُرو
چون رَوی چون در کَفِ اویی گِرو؟
در عَدَم بودی نَرَستی از کَفَش
از کَفِ او چون رَهی ای دستْخَوش؟
آرزو جُستن بُوَد بُگْریختن
پیشِ عَدلَش خونِ تَقْوی ریختن
این جهانْ دام است و دانَهش آرزو
دَر گُریز از دامها رویْ آر زو
چون چُنین رَفتی بِدیدی صد گُشاد
چون شُدی در ضِدِّ آن دیدی فَساد
پَسْ پَیَمبَر گفت اِسْتَفْتُوا الْقُلوبْ
گَر چه مُفْتیتان بُرون گوید خُطوب
آرزو بُگْذار تا رَحْم آیَدَش
آزمودی که چُنین میبایَدَش
چون نَتانی جُست پَسْ خِدمَت کُنَش
تا رَوی از حَبْسِ او در گُلْشَنَش
دَم به دَم چون تو مُراقِب میشَوی
دادْ میبینیّ و داور ای غَوی
وَرْ بِبَندی چَشم خود را زِ احْتِجاب
کارِ خود را کِی گذارَد آفتاب؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸ - در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.