۴۲۰ بار خوانده شده

بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله

چون بِپیوستی بدان ای زینهار
چند نالی در نَدامَت زارْ زار

نامْ میری و وَزیریّ و شَهی
در نَهانَش مرگ و دَرد و جانْ‌دهی

بَنده باش و بر زمین رو چون سَمَند
چون جنازه نه که بر گَردن بَرَند

جُمله را حَمّال خود خواهد کَفور
چون سَوارِ مُرده آرَنْدَش به گور

بر جنازه هر کِه را بینی به خواب
فارِسِ مَنْصِب شود عالی رِکاب

زان که آن تابوت بر خَلْق است بار
بار بر خَلْقان فَکَندند این کِبار

بارِ خود بر کَس مَنِه بر خویش نِهْ
سَروَری را کَم طَلَب دَرویش بِهْ

مَرکَبِ اَعْناقِ مَردم را مَپا
تا نَیایَد نِقْرِسَت اَنْدَر دو پا

مَرکَبی را کآخِرَش تو دَه دِهی
که به شهری مانی و ویران‌دِهی

دَه دِهَش اکنون که چون شَهرت نِمود
تا نَبایَد رَخْت در ویران گُشود

دَه دِهَش اکنون که صد بُسْتانْت هست
تا نگردی عاجِزِ و ویران‌پَرَست

گفت پیغامبر که جَنَّت از اِله
گَر هَمی‌خواهی زِ کَسْ چیزی مَخواه

چون نخواهی من کَفیلَم مَر تو را
جَنَّتُ الْمَاْوی و دیدارِ خدا

آن صَحابی زین کَفالَت شُد عَیار
تا یکی روزی که گشته بُد سَوار

تازیانه از کَفَش اُفتاد راست
خود فُرو آمد زِ کَسْ آن را نَخواست

آن کِه از دادَش نیاید هیچْ بَد
دانَد و بی‌خواهشی خود می‌دَهَد

وَرْ به اَمْرِ حَق بِخواهی آن رَواست
آن چُنان خواهشْ طَریقِ اَنْبیاست

بَد نَمانَد چون اِشارت کرد دوست
کُفرْایمان شُد چو کُفْر از بَهْرِ اوست

هر بَدی که اَمْرِ او پیش آوَرَد
آن زِ نیکوهایِ عالَم بُگْذَرد

زان صَدَف گَر خسته گردد نیز پوست
دَه مَدِه که صد هزاران دُر دَروست

این سُخَن پایان ندارد بازگَرد
سویِ شاه و هم‌مِزاجِ بازْگَرد

باز رو در کانْ چو زَرِّ دَهْ‌دَهی
تا رَهَد دَسْتانِ تو از دَه‌دِهی

صورتی را چون به دلْ رَهْ می‌دَهند
از نَدامَت آخِرَش دَه می‌دَهَند

دُزد را کان قَطعْ تلْخی می‌زِهَد
ذوقِ دُزدی را چو زن دَه می‌دَهَد

دَه بِدادن دیدی از دَستِ حَزین
دَه بِدادن زین بُریده دست بین

هم چُنان قَلّاب و خونیّ و لَوَند
وَقتِ تلْخی عَیْش را دَه می‌دَهَند

توبه می آرَند هم پَروانه وار
باز نِسیان می کَشَدْشان سویِ کار

هَمچو پروانه زِ دورآن نار را
نورْ دید و بَست آن سو بار را

چون بِیامَد سوخت پَرَّش را گُریخت
باز چون طِفلان فُتاد و مِلح ریخت

بارِ دگَر برگُمان و طَمْعِ سود
خویش زَد برآتشِ آن شمعْ زود

بارِ دیگرسوخت هم واپَس بِجَست
باز کَردَش حِرصِ دل ناسیّ و مَست

آن زمان کَزْسوختن وا می‌جَهَد
هَمچو هِند و شمع را دَه می‌دَهَد

کِی رُخَت تابانْ چو ماهِ شب فُروز
وِی به صُحبَت کاذب و مَغرور سوز

باز از یادَش رَوَد توبه وْ اَنین
کَاْوْهَنَ الرَّحْمنُ کَیْدَ الْکاذِبین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶ - صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بی‌زجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند
گوهر بعدی:بخش ۸ - در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.