۷۵۸ بار خوانده شده

بخش ۳ - نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدق‌اند و راه‌زن صد هزار ابله چنانک راه‌زن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمی‌یارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند

ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ‌الدّین بیا
ای صِقالِ روح و سُلْطانُ الهُدی

مثنوی را مَسْرَحِ مَشْروحْ دِهْ
صورتِ اَمْثالِ او را روحْ دِهْ

تا حُروفَش جُمله عقل و جان شوند
سویِ خُلْدِسْتانِ جانْ پَرّان شوند

هم به سَعیِ تو زِ اَرْواح آمدند
سویِ دامِ حَرف و مُسْتَحْقَن شُدند

بادْ عُمرَت در جهان هَمچون خَضِر
جانْ‌فَزا و دَستگیر و مُسْتَمِر

چون خَضِر وَ اَلْیاس مانی در جهان
تا زمین گردد زِ لُطفَت آسْمان

گُفتَمی از لُطفِ تو جُزوی زِ صد
گَر نبودی طُمْطُراقِ چَشمِ بَد

لیکْ از چَشمِ بَدِ زَهرآبْ دَم
زَخْم‌هایِ روحْ‌فَرسا خورده‌ام

جُز به رَمْزِ ذِکْرِ حالِ دیگران
شَرحِ حالَت می‌نَیارَم در بَیان

این بَهانه هم زِ دَسْتانِ دلی‌ست
که ازو پاهایِ دلْ اَنْدَر گِلی‌ست

صد دل و جانْ عاشقِ صانِع شُده
چَشمِ بَد یا گوش بَد مانِع شُده

خود یکی بوطالِبْ آن عَمِّ رَسول
می‌نِمودَش شُنْعهٔ عُربانْ مَهول

که چه گویَندَم عَرَب کَزْ طِفْلِ خَود
او بِگَردانید دیدنِ مُعْتَمَد

گُفتَش ای عَم یک شهادت تو بِگو
تا کُنم با حَقْ خُصومَت بَهْرِ تو

گفت لیکِن فاش گردد از سَماع
کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاثنَیْنِ شاع

من بِمانَم در زبانِ این عَرَب
پشِ ایشان خوار گردم زین سَبَب

لیکْ گَر بودیش لُطْفِ ما سَبَق
کِی بُدی این بَددلی با جَذْبِ حَق؟

اَلْغیاث ای تو غیاثُ الْمُسْتَغیث
زین دو شاخه‌یْ اِخْتیاراتِ خَبیث

من زِ دَسْتان و زِ مَکْرِ دل چُنان
مات گشتم که بِمانْدَم از فَغان

من کِه باشم؟ چَرخِ با صد کار و بار
زین کَمین بُگریخت یعنی اِخْتیار

کِی خداوندِ کَریم و بُردبار
دِهْ اَمانَم زین دو شاخه‌یْ اِخْتیار

جَذْبِ یک راهه‌یْ صِراطَ الْمُستَقیم
بِهْ زِ دو راهِ تَرَدُّد ای کَریم

زین دو رَهْ گَرچه همه مَقْصد تویی
لیکْ خود جانْ کَندن آمد این دویی

زین دو رَهْ گَرچه به جز تو عَزْم نیست
لیکْ هرگز رَزْم هَمچون بَزْم نیست

در نُبی بِشْنو بَیانَش از خدا
آیَتِ اَشْفَقْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها

این تَرَدُّد هست در دلْ چون وَغا
کین بُوَد بِهْ یا که آن حالِ مرا؟

در تَرَدُّد می‌زَنَد بر هَمدِگَر
خَوْف و اومید بِهی در کَرّ و فَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲ - سال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضل‌ترست و عزیزتر و شریف‌تر و مکرم‌تر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او
گوهر بعدی:بخش ۴ - مناجات و پناه جستن به حق از فتنهٔ اختیار و از فتنهٔ اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی‌نوا کس ندیده است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.