۳۶۱ بار خوانده شده

بخش ۱۷۳ - دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع به دست وزیر کی این چند ارزد و مبالغه کردن وزیر در قیمت او و فرمودن شاه او را کی اکنون این را بشکن و گفت وزیر کی این را چون بشکنم الی آخر القصه

شاهْ روزی جانِبِ دیوانْ شِتافت
جُمله اَرْکان را در آن دیوان بیافت

گوهری بیرون کَشید او مُسْتَنیر
پس نَهادَش زود در کَفِّ وزیر

گفت چون است و چه اَرْزَد این گُهَر‌؟
گفت بِهْ اَرْزَد زِ صَد خَروار زَر

گفت بِشْکَن گفت چونَش بِشْکَنَم‌؟
نیکْ‌خواهِ مَخْزَن و مالَت مَنَم

چون رَوا دارم که مِثْلِ این گُهَر
که نَیایَد در بَها گردد هَدَر‌؟

گفت شاباش و بِدادَش خِلْعَتی
گوهر از وِیْ بِسْتَد آن شاه و فَتی

کرد ایثارِ وزیر آن شاهِ جود
هر لباس و حُلّه کو پوشیده بود

ساعتی شان کرد مشغولِ سُخَن
از قضیه یْ تازه و رازِ کُهَن

بعد از آن دادَش به دستِ حاجِبی
که چه اَرْزَد این به پیشِ طالِبی‌؟

گفت اَرْزَد این به نیمه یْ مَمْلَکَت
کِشْ نِگَهدارا خدا از مَهْلَکَت

گفت بِشْکَن گفت ای خورشیدْتیغ
بَس دَریغ است این شِکَستن را دریغ

قیمَتَش بُگْذار بین تاب و لُمَع
که شُده‌ست این نورِ روزْ او را تَبَع

دستْ کِی جُنبَد مرا در کَسرِ او‌؟
کِی خَزینه یْ شاه را باشم عَدو‌؟

شاهْ خِلْعت داد اِدْرارَش فُزود
پس دَهان در مَدْحِ عقلِ او گشود

بعدِ یک ساعت به دستِ میر داد
دُرّ را آن اِمْتِحان کُن بازْ داد

او همین گفت و همه میران همین
هر یکی را خِلْعَتی داد او ثَمین

جامگی هاشان هَمی‌اَفْزود شاه
آن خَسیسان را بِبُرد از رَهْ به جاه

این چُنین گفتند پَنْجَه شصت امیر
جُمله یک یک هم به تَقْلیدِ وزیر

گَرچه تَقلید است اُسْتونِ جهان
هست رُسوا هر مُقَلِّد زِ امْتِحان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۷۲ - بیان آنک نحن قسمنا کی یکی را شهوت و قوت خران دهد و یکی را کیاست و قوت انبیا و فرشتگان بخشد سر ز هوا تافتن از سروریست ترک هوا قوت پیغامبریست تخمهایی کی شهوتی نبود بر آن جز قیامتی نبود
گوهر بعدی:بخش ۱۷۴ - رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور به ایاز و کیاست ایاز و مقلد ناشدن او ایشان را و مغرور ناشدن او به گال و مال دادن شاه و خلعتها و جامگیها افزون کردن و مدح عقل مخطان کردن به مکر و امتحان که کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن مسلمان باشد اما نادر باشد کی مقلد ازین امتحانها به سلامت بیرون آید کی ثبات بینایان ندارد الا من عصم الله زیرا حق یکیست و آن را ضد بسیار غلط‌افکن و مشابه حق مقلد چون آن ضد را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد اما حق با آن ناشناخت او چو او را به عنایت نگاه دارد آن ناشناخت او را زیان ندارد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.