۳۴۰ بار خوانده شده

بخش ۱۷۱ - عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد

شاه با خود آمد اِستِغفار کرد
یادِ جُرم و زَلَّت و اِصْرار کرد

گفت با خود آنچه کردم با کَسان
شُد جَزایِ آن به جانِ من رَسان

قَصدِ جُفتِ دیگران کردم زِ جاه
بر من آمد آن و اُفتادم به چاه

من دَرِ خانهٔ کسی دیگر زَدَم
او دَرِ خانه یْ مرا زد لاجَرَم

هر که با اَهلِ کَسان شُد فِسْق‌جو
اَهلِ خود را دان که قَوّادست او

زان که مِثلِ آنْ جَزایِ آن شود
چون جَزایِ سَیِّئَه مِثْلَش بُوَد

چون سَبَب کردی کَشیدی سویِ خویش
مِثلِ آن را پَس تو دَیّوثیّ و بیش

غَصْب کردم از شَهِ موصِل کَنیز
غَصْب کردند از من او را زود نیز

او کَامینِ من بُد و لالایِ من
خایِنَش کرد آن خیانت‌هایِ من

نیست وَقتِ کین‌گُزاری وِ انْتِقام
من به دستِ خویش کردم کارْ خام

گَر کَشَم کینه بر آن میر و حَرَم
آن تَعَدّی هم بِیایَد بر سَرَم

هم‌چُنانْک این یک بِیامَد در جَزا
آزْمودم باز نَزْمایَم وِرا

دردِ صاحِبْ موصِلَم گَردن شِکَست
من نَیارَم این دِگَر را نیز خَسْت

داد حَقْ‌مان از مُکافات آگهی
گفت اِنْ عُدْتُم بِهِ عُدْنا بِهِ

چون فُزونی کردن این جا سود نیست
غیرِ صَبر و مَرحَمَت مَحْمود نیست

رَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا سَهْو رفت
رَحمَتی کُن ای رحیمی هات زَفْت

عَفْو کردم تو هم از من عَفو کُن
از گناهِ نو زِ زَلّاتِ کُهُن

گفت اکنون ای کَنیزک وا مگو
این سُخَن را که شنیدم من زِ تو

با امیرت جُفت خواهم کرد من
اَللهْ اَللهْ زین حِکایَت دَمْ مَزَن

تا نگردد او زِ رویَم شَرمْسار
کو یکی بَد کرد و نیکی صد هزار

بارها من اِمْتِحانَش کرده‌ام
خوب‌تَر از تو بِدو بِسْپُرده‌ام

در اَمانَت یافتم او را تمام
این قَضایی بود هم از کَرده‌هام

پس به خود خوانْد آن امیرِ خویش را
کُشت در خود خشمِ قَهْراَنْدیش را

کرد با او یک بَهانه یْ دِلْ‌پَذیر
که شُدَسْتَم زین کَنیزک من نَفیر

زان سَبَب کَزْ غَیْرت و رَشکِ کَنیز
مادرِ فرزند دارد صد اَزیز

مادرِ فرزند را بَسْ حَقّ هاست
او نه دَرخورْدِ چُنین جور و جَفاست

رَشک و غَیْرت می‌بَرَد خون می‌خَورَد
زین کَنیزک سختْ تَلْخی می‌بَرَد

چون کسی را داد خواهم این کَنیز
پَس تورا اولیٰ تَر است این ای عزیز

که تو جانْ بازی نِمودی بَهرِ او
خوش نباشد دادنِ آنْ جُز به تو

عَقد کردش با امیر او را سِپُرد
کرد خشم و حِرص را او خُرد و مُرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۷۰ - فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت
گوهر بعدی:بخش ۱۷۲ - بیان آنک نحن قسمنا کی یکی را شهوت و قوت خران دهد و یکی را کیاست و قوت انبیا و فرشتگان بخشد سر ز هوا تافتن از سروریست ترک هوا قوت پیغامبریست تخمهایی کی شهوتی نبود بر آن جز قیامتی نبود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.