۴۴۵ بار خوانده شده

بخش ۱۷۰ - فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت

زن چو عاجِز شُد بِگُفت اَحوال را
مَردیِ آن رُستَمِ صد زال را

شَرحِ آن گِرْدَک که اَنْدَر راه بود
یک به یک با آن خلیفه وا نِمود

شیرْ کُشتن سویِ خیمه آمدن
وان ذَکَر قایِمْ چو شاخِ کَرگَدَن

بازْ این سُستیِّ این ناموسْ‌کوش
کو فُرو مُرد از یکی خَشْ خُشْتِ موش

رازها را می‌کُند حَقْ آشکار
چون بِخواهَد رُست تُخمِ بَد مَکار

آب و ابر و آتش و این آفتاب
رازها را می بَرآرَد از تُراب

این بهارِ نو زِ بَعدِ بَرگْ‌ریز
هست بُرهانِ وجودِ رَسْتخیز

در بهار آن سِرّها پیدا شود
هر چه خورْده‌ست این زمین رُسوا شود

بَر دَمَد آن از دَهان و از لَبَش
تا پَدید آرَد ضَمیر و مَذهَبَش

سِرِّ بیخِ هر درختیّ و خَورَش
جُملگی پیدا شود آن بر سَرَش

هر غَمی کَزْ وِیْ تو دل آزرده‌یی
از خُمارِ مِیْ بُوَد کان خورده‌یی

لیکْ کِی دانی که آن رنجِ خُمار
از کدامین مِیْ بَر آمَد آشکار‌؟

این خُمار اِشْکوفهٔ آن دانه است
آن شِناسَد کآگَهْ و فرزانه است

شاخ و اِشْکوفه نَمانَد دانه را
نُطْفه کِی مانَد تَنِ مَردانه را‌؟

نیست مانَنْدا هَیولا با اَثَر
دانه کِی مانَنْده آمد با شَجَر‌؟

نُطفه از نان است کِی باشد چو نان‌؟
مَردم از نُطْفه‌ست کِی باشد چُنان‌؟

جِنّی از نار است کِی مانَد به نار‌؟
از بُخار است ابر و نَبْوَد چون بُخار

از دَمِ جِبْریل عیسیٰ شُد پَدید
کِی به صورت هَمچو او بُد یا نَدید‌؟

آدم از خاک است کِی مانَد به خاک‌؟
هیچ انگوری نمی‌مانَد به تاک

کِی بُوَد دُزدی به شکلِ پای‌ِدار‌؟
کِی بُوَد طاعَت چو خُلْدِ پایدار‌؟

هیچ اَصْلی نیست مانندِ اَثَر
پس ندانی اَصْلِ رَنج و دَردِ سَر

لیکْ بی‌اَصْلی نباشدت این جَزا
بی‌گُناهی کِی بِرَنْجانَد خُدا‌؟

آنچه اَصْل است و کَشَنده یْ آن شی است
گَر نمی‌مانَد به وِیْ هم از وِیْ است

پسْ بِدان رَنجَت نتیجه یْ زَلَّتی‌ست
آفَتِ این ضَربَتَت از شَهوتی‌ست

گَر ندانی آن گُنَه را زِ اعْتِبار
زود زاری کُن طَلَب کُن اِغْتِفار

سَجْده کُن صد بار می‌گو ای خدا
نیست این غَمْ غیرِ دَرخورْد و سِزا

ای تو سُبحان پاک از ظُلْم و سِتَم
کِی دَهی بی‌جُرمْ جان را دَرد و غم‌؟

من مُعَیَّن می‌نَدانَم جُرم را
لیکْ هم جُرمی بِبایَد گُرم را

چون بِپوشیدی سَبَب را زِ اعْتِبار
دایما آن جُرم را پوشیده دار

که جَزا اِظْهارِ جُرمِ من بُوَد
کَزْ سیاست دُزدی اَم ظاهِر شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶۹ - خنده گرفتن آن کنیزک را از ضعف شهوت خلیفه و قوت شهوت آن امیر و فهم کردن خلیفه از خندهٔ کنیزک
گوهر بعدی:بخش ۱۷۱ - عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.