۳۵۱ بار خوانده شده
بخش ۱۶۹ - خنده گرفتن آن کنیزک را از ضعف شهوت خلیفه و قوت شهوت آن امیر و فهم کردن خلیفه از خندهٔ کنیزک
زن بِدید آن سُستیِ او از شِگِفت
آمد اَنْدَر قَهْقَهه خَندهش گرفت
یادش آمد مَردیِ آن پَهلَوان
که بِکُشت او شیر و اَنْدامَش چُنان
غالِب آمد خندهٔ زن شُد دراز
جَهْد میکرد و نمیشُد لَبْ فَراز
سَخت میخندید هَمچون بَنگیان
غالِب آمد خنده بر سود و زیان
هرچه اندیشید خنده میفُزود
هَمچو بَنْدِ سَیلْ ناگاهان گُشود
گریه و خنده غَم و شادیِّ دل
هر یکی را مَعْدنی دان مُسْتَقِل
هر یکی را مَخزَنی مِفْتاحِ آن
ای برادر در کَفِ فَتّاح دان
هیچ ساکِن مینَشُد آن خنده زو
پَسْ خَلیفه طَیْره گشت و تُندخو
زود شمشیر از غِلافَش بَر کَشید
گفت سِرِّ خنده واگو ای پَلید
در دِلَم زین خنده ظَنّی اوفْتاد
راستی گو عِشْوه نَتْوانیم داد
وَرْ خِلافِ راستی بِفْریبیاَم
یا بَهانه یْ چَربْ آری تو به دَم
من بِدانَم در دلِ من روشَنیست
بایَدَت گفتن هر آنچه گُفتنیست
در دلِ شاهانْ تو ماهی دان سِطَبْر
گَرچه گَهْ گَهْ شُد زِ غَفْلَت زیرِ ابر
یک چراغی هست در دلْ وَقتِ گَشت
وَقتِ خشم و حِرصْ آید زیرِ طَشْت
آن فِراسَت این زمانْ یارِ من است
گَر نگویی آنچه حَقِّ گُفتن است
من بِدین شمشیر بُرَّم گَردَنَت
سودْ نَبْوَد خود بَهانه کَردَنَت
وَرْ بِگویی راست آزادت کُنم
حَقِّ یَزدان نَشْکَنَم شادَت کُنم
هفت مُصْحَف آن زمان برهم نَهاد
خورْد سوگند و چُنین تَقریر داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آمد اَنْدَر قَهْقَهه خَندهش گرفت
یادش آمد مَردیِ آن پَهلَوان
که بِکُشت او شیر و اَنْدامَش چُنان
غالِب آمد خندهٔ زن شُد دراز
جَهْد میکرد و نمیشُد لَبْ فَراز
سَخت میخندید هَمچون بَنگیان
غالِب آمد خنده بر سود و زیان
هرچه اندیشید خنده میفُزود
هَمچو بَنْدِ سَیلْ ناگاهان گُشود
گریه و خنده غَم و شادیِّ دل
هر یکی را مَعْدنی دان مُسْتَقِل
هر یکی را مَخزَنی مِفْتاحِ آن
ای برادر در کَفِ فَتّاح دان
هیچ ساکِن مینَشُد آن خنده زو
پَسْ خَلیفه طَیْره گشت و تُندخو
زود شمشیر از غِلافَش بَر کَشید
گفت سِرِّ خنده واگو ای پَلید
در دِلَم زین خنده ظَنّی اوفْتاد
راستی گو عِشْوه نَتْوانیم داد
وَرْ خِلافِ راستی بِفْریبیاَم
یا بَهانه یْ چَربْ آری تو به دَم
من بِدانَم در دلِ من روشَنیست
بایَدَت گفتن هر آنچه گُفتنیست
در دلِ شاهانْ تو ماهی دان سِطَبْر
گَرچه گَهْ گَهْ شُد زِ غَفْلَت زیرِ ابر
یک چراغی هست در دلْ وَقتِ گَشت
وَقتِ خشم و حِرصْ آید زیرِ طَشْت
آن فِراسَت این زمانْ یارِ من است
گَر نگویی آنچه حَقِّ گُفتن است
من بِدین شمشیر بُرَّم گَردَنَت
سودْ نَبْوَد خود بَهانه کَردَنَت
وَرْ بِگویی راست آزادت کُنم
حَقِّ یَزدان نَشْکَنَم شادَت کُنم
هفت مُصْحَف آن زمان برهم نَهاد
خورْد سوگند و چُنین تَقریر داد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶۸ - آمدن خلیفه نزد آن خوبروی برای جماع
گوهر بعدی:بخش ۱۷۰ - فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.