۴۳۵ بار خوانده شده

بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خون‌ریز مسلمانان بیشتر نشود

چون رَسول آمد به پیشِ پَهْلَوان
داد کاغذ اَنْدَرو نَقْش و نِشان

بِنْگَر اَنْدَر کاغذ این را طالِبَم
هین بِدِه وَرْنه کُنون من غالِبَم

چون رَسول آمد بِگُفت آن شاهِ نَر
صورتی کَم گیر زودْ این را بِبَر

من نِیَم در عَهدِ ایمانْ بُت‌پَرَست
بُت بَرِ آن بُت‌پَرَست اولیٰ تَر است

چون که آوَرْدَش رَسول آن پَهْلَوان
گشت عاشقْ بر جَمالَش آن زمان

عشقْ بَحری آسْمان بر وِیْ کَفی
چون زُلَیْخا در هَوایِ یوسُفی

دورِ گَردون‌ها زِ موجِ عشقْ دان
گَر نبودی عشقْ بِفْسُردی جهان

کِی جَمادی مَحْو گشتی در نَبات‌؟
کِی فِدایِ روحْ گشتی نامیات‌؟

روحْ کِی گشتی فِدایِ آن دَمی
کَزْ نَسیمَش حامِله شُد مَریَمی‌؟

هر یکی بَر جا تُرُنْجیدی چو یَخ
کِی بُدی پَرّان و جویانْ چون مَلَخ‌؟

ذَرّه ذَرّه عاشقانِ آن کَمال
می‌شِتابَد در عُلوْ هَمچون نِهال

سَبَّحَ لِلهِ هست اِشْتابَشان
تَنْقیه یْ تَن می‌کُنند از بَهرِ جان

پَهْلَوانْ چَهْ را چو رَهْ پِنْداشته
شوره‌اَش خوش آمده حَبْ کاشته

چون خیالی دید آن خُفته به خواب
جُفت شُد با آن و از وِیْ رَفت آب

چون بِرَفت آن خواب و شُد بیدارْ زود
دید کان لُعْبَت به بیداری نبود

گفت بر هیچ آبِ خود بُردَم دَریغ‌؟
عِشوهٔ آن عِشْوه‌دِهْ خوردم دریغ

پَهلَوانِ تَن بُد آن مَردی نداشت
تُخْمِ مَردی در چُنان ریگی بِکاشت

مَرکَبِ عشقش دَریده صد لِگام
نَعْره می‌زَد لا اُبالی بِالْحِمام

اَیْش اُبالی بِالْخَلیفَه فِی‌الْهَویٰ
اِسْتویٰ عِنْدی وجودی وَالتَّویٰ

این چُنین سوزان و گرمْ آخِر مَکار
مَشورت کُن با یکی خاوَنْدگار

مَشورت کو‌؟ عقل کو‌؟ سَیْلابِ آز
در خَرابی کرد ناخُن‌ها دِراز

بَیْنَ اَیْدی سَدّ و سویِ خَلْفْ سَد
پیش و پَسْ کِی بینَد آن مَفْتونِ خَد

آمده در قَصْدِجانْ سَیْلِ سیاه
تا که روبَهْ اَفْکَند شیری به چاه

از چَهی بِنْموده مَعْدومی خیال
تا دَر اَنْدازَد اُسودًا کَالْجِبال

هیچ‌کَس را با زنان مَحْرَم مَدار
که مِثالِ این دو پنبه‌ست و شَرار

آتشی باید بِشِسته ز آبِ حَق
هَمچو یوسُف مُعْتَصِم اَنْدَر زَهَق

کَزْ زُلَیْخایِ لَطیفِ سَروْقَد
هَمچو شیرانْ خویشتن را واکَشَد

بازگشت از موصِل و می‌شُد به راه
تا فُرود آمد به بیشه وْ مَرْج‌گاه

آتشِ عشقش فُروزان آن چُنان
که نَداند او زمین از آسْمان

قَصدِ آن مَهْ کرد اَنْدَر خیمه او
عقل کو و از خلیفه خَوْف کو‌؟

چون زَنَد شَهوت دَرین وادی دُهُل
چیست عقلِ تو فُجُلّ اِبْنُ الْفُجُل‌؟

صد خلیفه گشته کمتر از مگس
پیشِ چَشمِ آتشینَش آن نَفَس

چون بُرون اَنْداخت شلوار و نِشَست
در میانِ پایِ زنْ آن زن‌پَرَست

چون ذَکَر سویِ مَقَر می‌رَفت راست
رَسْتخیز و غُلْغُل از لشکر بِخاست

بَرجَهید و کون‌بِرِهنه سویِ صَف
ذوالْفَقاری هَمچو آتش او به کَف

دید شیرِ نَرْ سِیَه از نِیْسِتان
بَر زَده بر قَلبِ لشکرْ ناگهان

تازیان چون دیو در جوش آمده
هر طَویله وْ خیمه اَنْدَر هم زَده

شیرِ نَر گُنبَد همی‌کرد از لُغَز
در هوا چون موجِ دریا بیست گَز

پَهلَوان مَردانه بود و بی‌حَذَر
پیشِ شیر آمد چو شیرِ مَستِ نَر

زد به شمشیر و سَرَش را بَر شِکافت
زودْ سوی خیمهٔ مَهْ‌رو شِتافت

چون که خود را او بِدان حوری نِمود
مَردی او هم‌چُنین بر پایْ بود

با چُنان شیری به چالِشْ گشت جُفت
مَردیِ او مانْده بر پای و نَخُفت

آن بُتِ شیرین‌لِقایِ ماه‌رو
در عَجَب دَر مانْد از مَردیِّ او

جُفت شُد با او به شَهوت آن زمان
مُتَّحِد گشتند حالی آن دو جان

زِ اتِّصالِ این دو جانْ با همدِگَر
می‌رَسَد از غَیْبَشان جانی دِگَر

رو نِمایَد از طَریقِ زادنی
گَر نباشد از علوقَش رَه‌زَنی

هر کجا دو کَس به مِهْری یا به کین
جمع آید ثالثی زایَد یَقین

لیک اَنْدَر غَیْب زایَد آن صُوَر
چون رَوی آن سو بِبینی در نَظَر

آن نَتایج از قِراناتِ تو زاد
هین مَگَرد از هر قَرینی زودْ شاد

مُنْتَظِر می‌باش آن میقات را
صِدْق دانْ اِلْحاقِ ذُریّات را

کَز عَمَل زاییده‌اند و از عِلَل
هر یکی را صورت و نُطْق و طَلَل

بانگَشان دَرمی‌رَسَد زان خوش حِجال
کِی زِ ما غافِلْ هَلا زوتَر تَعال

مُنْتَظِر در غَیْبْ جانِ مَرد و زن
مولْ مولَت چیست‌؟ زوتَر گامْ زَن

راه گُم کرد او از آن صُبحِ دُروغ
چون مگس اُفْتاد اَنْدَر دیگِ دوغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶۴ - صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک مصور در کاغذ و عاشق شدن خلیفهٔ مصر بر آن صورت و فرستادن خلیفه امیری را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ویرانی بسیار کردن بهر این غرض
گوهر بعدی:بخش ۱۶۶ - پشیمان شدن آن سرلشکر از آن خیانت کی کرد و سوگند دادن او آن کنیزک را کی به خلیفه باز نگوید از آنچ رفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.