۴۱۵ بار خوانده شده
بخش ۱۶۴ - صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک مصور در کاغذ و عاشق شدن خلیفهٔ مصر بر آن صورت و فرستادن خلیفه امیری را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ویرانی بسیار کردن بهر این غرض
مَر خلیفهیْ مصر را غَمّاز گفت
که شَهِ موصِل به حوری گشت جُفت
یک کَنیزک دارد او اَنْدَر کِنار
که به عالَم نیست مانندش نِگار
در بیان نایَد که حُسنَش بیحَد است
نَقشِ او این است کَنْدَر کاغذ است
نَقش در کاغذ چو دید آن کَیْقُباد
خیره گشت و جام از دَستش فُتاد
پَهْلَوانی را فرستاد آن زمان
سویِ موصِل با سپاهِ بَسْ گِران
که اگر نَدْهَد به تو آن ماه را
بَرکَن از بُنْ آن دَر و دَرگاه را
وَرْ دَهَد تَرکَش کُن و مَهْ را بیار
تا کَشَم من بر زمینْ مَهْ در کِنار
پَهلَوان شُد سویِ موصِل با حَشَم
با هزاران رُستَم و طَبْل و عَلَم
چون مَلْخها بیعَدَد بر گِردِ کَشت
قاصِدِ اِهْلاکِ اَهْلِ شهر گشت
هر نَواحی مَنْجِنیقی از نَبَرد
هَمچو کوهِ قافْ او بر کار کرد
زَخْمِ تیر و سنگهایِ مَنْجِنیق
تیغها در گَردْ چون بَرق از بَریق
هفتهیی کرد این چُنین خونْریز گرم
بُرجِ سنگین سُست شُد چون مومِ نَرم
شاهِ موصِل دید پیکارِ مَهول
پس فرستاد از دَرونْ پیشَش رَسول
که چه میخواهی زِ خونِ مؤمنان
کُشته میگردند زین حَرْبِ گِران
گَر مُرادَت مُلْکِ شهرِ موصِل است
بیچُنین خونْریز اینَت حاصِل است
من رَوَم بیرونِ شهر اینک دَر آ
تا نگیرد خونِ مَظْلومانْ تو را
وَرْ مُرادَت مال و زَرّ و گوهر است
این زِ مُلْک شهرْ خود آسانتَر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که شَهِ موصِل به حوری گشت جُفت
یک کَنیزک دارد او اَنْدَر کِنار
که به عالَم نیست مانندش نِگار
در بیان نایَد که حُسنَش بیحَد است
نَقشِ او این است کَنْدَر کاغذ است
نَقش در کاغذ چو دید آن کَیْقُباد
خیره گشت و جام از دَستش فُتاد
پَهْلَوانی را فرستاد آن زمان
سویِ موصِل با سپاهِ بَسْ گِران
که اگر نَدْهَد به تو آن ماه را
بَرکَن از بُنْ آن دَر و دَرگاه را
وَرْ دَهَد تَرکَش کُن و مَهْ را بیار
تا کَشَم من بر زمینْ مَهْ در کِنار
پَهلَوان شُد سویِ موصِل با حَشَم
با هزاران رُستَم و طَبْل و عَلَم
چون مَلْخها بیعَدَد بر گِردِ کَشت
قاصِدِ اِهْلاکِ اَهْلِ شهر گشت
هر نَواحی مَنْجِنیقی از نَبَرد
هَمچو کوهِ قافْ او بر کار کرد
زَخْمِ تیر و سنگهایِ مَنْجِنیق
تیغها در گَردْ چون بَرق از بَریق
هفتهیی کرد این چُنین خونْریز گرم
بُرجِ سنگین سُست شُد چون مومِ نَرم
شاهِ موصِل دید پیکارِ مَهول
پس فرستاد از دَرونْ پیشَش رَسول
که چه میخواهی زِ خونِ مؤمنان
کُشته میگردند زین حَرْبِ گِران
گَر مُرادَت مُلْکِ شهرِ موصِل است
بیچُنین خونْریز اینَت حاصِل است
من رَوَم بیرونِ شهر اینک دَر آ
تا نگیرد خونِ مَظْلومانْ تو را
وَرْ مُرادَت مال و زَرّ و گوهر است
این زِ مُلْک شهرْ خود آسانتَر است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶۳ - حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی به تفاریق از بهر ستیزهٔ حرص و آرزوی نفس و وسوسهٔ نفس کی چون میاندازی به خندق باری به یکبار بینداز تا خلاص یابم کی الیاس احدی الراحتین او گفته کی این راحت نیز ندهم
گوهر بعدی:بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خونریز مسلمانان بیشتر نشود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.