۳۶۷ بار خوانده شده

بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند

آن یکی را بی‌گَهان آمد قُنُق
ساخت او را هَمچو طَوْق اَنْدَر عُنُق

خوان کَشید او را کَرامَت‌ها نِمود
آن شب اَنْدَر کویِ ایشانْ سور بود

مَردْ زن را گفت پنهانی سُخُن
کِامْشَب ای خاتون دو جامه‌ی ْخواب کُن

بِسْتَرِ ما را بِگُسْتَر سویِ دَر
بَهْرِ مِهمان گُستَر آن سویِ دِگَر

گفت زن خدمَت کُنم شادی کُنم
سَمْع و طاعَه ای دو چَشمِ روشَنَم

هر دو بِستَر گُسْتَرید و رَفت زن
سویِ خَتْنه‌سور کرد آن جا وَطَن

مانْد مِهمانِ عزیز و شوهرش
نُقل بِنْهادَند از خُشک و تَرَش

در سَمَر گفتند هر دو مُنْتَجَب
سَرگُذشتِ نیک و بَد تا نیمْ شب

بَعد از آن مِهْمان زِ خواب و از سَمَر
شُد در آن بَستر که بُد آن سویِ در

شوهر از خَجْلَت بِدو چیزی نگفت
که ترا این سوست ای جانْ جایِ خُفت

که برایِ خوابِ تو ای بوالْکَرَم
بِستَر آن سویِ دِگَر اَفْکَنده‌ام

آن قَراری که به زن او داده بود
گَشت مُبْدَل وان طَرَف مِهْمان غُنود

آن شب آن جا سخت باران در گرفت
کَزْ غَلیظی اَبرَشان آمد شِگِفت

زن بیامَد بر گُمانِ آن که شو
سویِ دَر خُفته‌ست و آن سو آن عَمو

رَفت عُریان در لِحاف آن دَم عَروس
داد مِهْمان را به رَغْبَت چند بوس

گفت می‌تَرسیدم ای مَردِ کَلان
خود همان آمد همان آمد همان

مردِ مهمان را گِل و باران نِشانْد
بر تو چون صابونِ سُلْطانی بِمانْد

اَنْدَرین باران و گِل او کِی رَوَد‌؟
بر سَر و جانِ تو او تاوان شود

زود مِهمان جَست و گفت این زن بِهِل
موزه دارم غَم ندارم من زِ گِل

من رَوان گشتم شما را خیر باد
در سَفَر یک دَم مَبادا روحْ شاد

تا که زوتَر جانِبِ مَعْدن رَوَد
کین خوشی اَنْدَر سَفَر رَهْ‌زن شود

زن پشیمان شُد از آن گفتارِ سَرد
چون رَمید و رَفت آن مهمانِ فَرد

زن بَسی گُفتَش که آخِر ای امیر
گَر مِزاحی کردم از طیبَت مَگیر

سَجده و زاریِّ زن سودی نداشت
رَفت و ایشان را دَران حَسرت گذاشت

جامه اَزْرَق کرد زان پَس مرد و زن
صورَتَش دیدند شمعی بی‌لَگَن

می‌شُد و صَحرا زِ نورِ شمعِ مرد
چون بِهِشت از ظُلْمَتِ شب گشته فَرد

کرد مِهمان خانه خانه‌یْ خویش را
از غَم و از خَجْلَتِ این ماجَرا

در دَرونِ هر دو از راهِ نَهان
هر زمان گفتی خیالِ میهمان

که مَنَم یارِ خَضِر صد گنج و جود
می‌فَشانْدَم لیکْ روزیتان نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و ممن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی
گوهر بعدی:بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهمان‌نوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.