۳۴۸ بار خوانده شده

بخش ۱۵۳ - تفسیر این آیت که و ان الدار الاخرة لهی الحیوان لوکانوا یعلمون کی در و دیوار و عرصهٔ آن عالم و آب و کوزه و میوه و درخت همه زنده‌اند و سخن‌گوی و سخن‌شنو و جهت آن فرمود مصطفی علیه السلام کی الدنیا جیفه و طلابها کلاب و اگر آخرت را حیات نبودی آخرت هم جیفه بودی جیفه را برای مردگیش جیفه گویند نه برای بوی زشت و فرخجی

آن جهان چون ذَرّه ذَرّه زنده‌اَند
نُکته‌دانَند و سُخَن گوینده‌اَند

در جهانِ مُرده‌شان آرام نیست
کین عَلَف جُز لایِقِ اَنعام نیست

هر که را گُلشن بُوَد بَزم و وَطَن
کِی خورَد او باده اَنْدَر گولْخَن‌؟

جایِ روحِ پاکْ عِلّیّین بُوّد
کِرم باشد کِشْ وَطَن سَرگین بُوَد

بَهرِ مَخْمورِ خدا جامِ طَهور
بَهرِ این مُرغانِ کورْ این آبِ شور

هر کِه عدلِ عُمَّرَش نَنْمود دست
پیشِ او حَجّاجِ خونی عادل است

دختران را لُعْبَتِ مُرده دَهَند
که زِ لَعْبِ زندگان بی‌آگَهَند

چون ندارند از فُتوَّت زور و دست
کودکان را تیغِ چوبین بهتر است

کافِرانْ قانِع به نَقْشِ اَنْبیا
که نِگاریده‌ست اَنْدَر دَیْرها

زان مِهانْ ما را چو دورِ روشَنی‌ست
هیچَ‌مان پَروایِ نَقْشِ سایه نیست

این یکی نَقْشَش نِشَسته در جهان
وان دِگَر نَقْشَش چو مَهْ در آسْمان

این دَهانَش نکته‌گویان با جَلیس
وان دِگَر با حَق به گفتار و اَنیس

گوشِ ظاهِر این سُخَن را ضَبْط کُن
گوشِ جانَش جاذبِ اَسْرارِ کُن

چَشمِ ظاهِر ضابِطِ حِلْیه‌یْ بَشَر
چَشمِ سِرّ حیرانِ مازاغَ الْبَصَر

پایِ ظاهِر در صَفِ مَسجد صَواف
پایِ مَعنی فَوْقِ گَردونْ در طَواف

جُزوْ جُزوَش را تو بِشْمُر هم‌چُنین
این دَرونِ وَقت و آن بیرونِ حین

این که در وَقت است باشد تا اَجَل
وان دِگَر یارِ اَبَد قِرنِ اَزَل

هست یک نامَش وَلیُّ الدَّوْلَتَیْن
هست یک نَعْتَش اِمامُ الْقِبْلَتَیْن

خَلوت و چِلّه بَرو لازم نَمانْد
هیچ غَیْمی مَر وِرا غایِم نَمانْد

قُرصِ خورشید است خَلْوَت‌خانه‌اَش
کِی حِجاب آرَد شبِ بیگانه‌اَش‌؟

عِلَّت و پَرهیز شُد بُحرانْ نَمانْد
کُفرِ او ایمان شُد و کُفران نَمانْد

چون اَلِفْ از اِسْتِقامَت شُد به پیش
او ندارد هیچ از اَوْصافِ خویش

گشت فَرد از کِسْوهٔ خوهایِ خویش
شُد بِرِهنه جانْ به جانْ‌اَفْزایِ خویش

چون بِرِهنه رَفت پیشِ شاهِ فَرد
شاهَش از اَوْصافِ قُدسی جامه کرد

خِلْعَتی پوشید از اَوْصافِ شاه
بَر پَرید از چاهْ بر ایوانِ جاه

این چُنین باشد چو دُردی صاف گشت
از بُنِ طَشْت آمد او بالایِ طَشْت

در بُنِ طَشت از چه بود او دُردناک‌؟
شومیِ آمیزِشِ اَجْزایِ خاک

یارِ ناخوش پَرّ و بالَش بَسته بود
وَرْنه او در اَصلْ بَسْ بَرجَسته بود

چون عِتابِ اِهْبِطوا اَنگیختند
هَمچو هاروتَش نِگون آویختند

بود هاروت از مِلاکِ آسْمان
از عِتابی شُد مُعَلَّق هم‌چُنان

سَرنِگون زان شُد که از سَر دورْ مانْد
خویش را سَر ساخت و تنها پیش رانْد

آن سَبَد خود را چو پُر از آب دید
کرد اِسْتِغْنا و از دریا بُرید

بر جِگَر آبَش یکی قطره نَمانْد
بَحرْ رَحمت کرد و او را باز خوانْد

رَحمتی بی‌عِلَّتی بی‌خِدمَتی
آید از دریا مُبارک ساعتی

اَللهْ اَللهْ گِرْدِ دریابار گَرد
گَرچه باشند اَهْلِ دریابار زَرد

تا که آید لُطفِ بَخْشایِش‌گَری
سُرخ گردد رویِ زَرد از گوهری

زَردیِ رو بهترینِ رَنگ هاست
زان که اَنْدَر اِنْتِظارِ آن لِقاست

لیکْ سُرخی بر رُخی کان لامِع است
بَهرِ آن آمد که جانَش قانِع است

که طَمَع لاغَر کُند زَرد و ذَلیل
نیست او از عِلَّتِ اَبْدانْ عَلیل

چون بِبینَد رویِ زَردِ بی‌سَقَم
خیره گردد عقلِ جالینوس هم

چون طَمَع بَستی تو در اَنْوارِ هو
مُصطفیٰ گوید که ذَلَّتْ نَفْسُهُ

نورِ بی‌سایه لَطیف و عالی است
آن مُشَبَّک سایهٔ غِرْبالی است

عاشقانْ عُریان هَمی‌خواهند تَن
پیشِ عِنّینان چه جامه چه بَدَن

روزه‌داران را بُوَد آن نان و خوان
خَرمَگس را چه اَبا چه دیگْ دان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۵۲ - باز جواب گفتن آن امیر ایشان را
گوهر بعدی:بخش ۱۵۴ - دگربار استدعاء شاه از ایاز کی تاویل کار خود بگو و مشکل منکران را و طاعنان را حل کن کی ایشان را در آن التباس رها کردن مروت نیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.