۳۴۹ بار خوانده شده

بخش ۱۴۴ - حکایت آن زن کی گفت شوهر را کی گوشت را گربه خورد شوهر گربه را به ترازو بر کشید گربه نیم من برآمد گفت ای زن گوشت نیم من بود و افزون اگر این گوشتست گربه کو و اگر این گربه است گوشت کو

بود مَردی کَدخُدا او را زَنی
سخت طَنّاز و پَلید و رَهْ‌زَنی

هرچه آوَرْدی تَلَف کردیش زن
مَردْ مُضْطَر بود اَنْدَر تَنْ زدن

بَهْرِ مِهْمان گوشت آوَرْد آن مُعیل
سویِ خانه با دو صد جَهْدِ طَویل

زن بِخوردَش با کَباب و با شراب
مَرد آمد گفت دَفْعِ ناصَواب

مَرد گُفتش گوشت کو‌؟ مِهمان رَسید
پیشِ مِهْمانْ لوت می‌باید کَشید

گفت زن این گُربه خورْد آن گوشت را
گوشتِ دیگر خَر اگر باید تو را

گفت ای اَیْبَک تَرازو را بیار
گُربه را من بَر کَشَم اَنْدَر عِیار

بَر کَشیدَش بود گربه نیمْ مَن
پَس بِگُفت آن مَرد کِی مُحتالْ زن

گوشتْ نیمْ مَن بود اَفْزون یک سِتیر
هست گُربه نیمْ‌مَن هم ای سَتیر

این اگر گُربه‌ست پَس آن گوشت کو‌؟
وَرْ بُوَد این گوشت گربه کو‌؟ بِجو

بایَزید اَرْ این بُوَد آن روح چیست‌؟
وَرْ وِیْ آن روح است این تَصویرِ کیست‌؟

حیرت اَندَر حیرت است ای یارِ من
این نه کارِ توست و نه هم کارِ من

هر دو او باشد وَلیکن رَیْعِ زَرْع
دانه باشد اَصْل و آن کَهْ پَرِّه فَرع

حِکْمَت این اَضْداد را با هم بِبَست
ای قَصاب این گِردْران با گَردن است

روحْ بی‌قالَب نَدانَد کار کرد
قالَبَت بی‌جانْ فَسُرده بود و سَرد

قالَبَت پیدا و آن جانَت نَهان
راست شُد زین هر دو اَسْبابِ جهان

خاک را بر سَر زنی سَر نَشْکَند
آب را بر سَر زَنی در نَشْکَند

گَر تو می‌خواهی که سَر را بِشْکَنی
آب را و خاک را بَر هم زَنی

چون شِکَستی سَر رَوَد آبَش به اَصْل
خاکْ سویِ خاک آید روزِ فَصْل

حِکْمَتی که بود حَق را زِازْدِواج
گشت حاصِل از نیاز و از لَجاج

باشد آن گَهْ ازدواجاتِ دِگَر
لا سَمِعْ اُذْنٌ و لا عَیْنٌ بَصَر

گَر شَنیدی اُذْن کِی مانْدی اُذُن‌؟
یا کجا کردی دِگَر ضَبْطِ سُخُن‌؟

گَر بِدیدی برف و یَخْ خورشید را
از یَخی بَرداشتی اومید را

آبْ گشتی بی‌عُروق و بی‌گِرِه
ز آبْ داوودِ هوا کردی زِرِه

پَس شُدی دَرمانِ جانِ هر درخت
هر درختی از قُدومَش نیکْ‌بَخت

آن یَخی بِفْسُرده در خود مانْده
لا مِساسی با درختانْ خوانْده

لَیْسَ یَاْلَفْ لَیْسَ یُؤْلَفْ جِسْمُهُ
لَیْسَ اِلّا شُحُّ نَفْسٍ قِسْمُهُ

نیست ضایِع زو شود تازه جِگَر
لیکْ نَبْوَد پیک و سُلطانِ خُضَر

ای اَیاز اِسْتارهٔ تو بَس بُلند
نیست هر بُرجی عُبورَش را پَسَند

هر وَفا را کِی پَسَندَد هِمَّتَت‌؟
هر صَفا را کِی گُزینَد صَفْوَتَت‌؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۳ - حکایت آن مذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد
گوهر بعدی:بخش ۱۴۵ - حکایت آن امیر کی غلام را گفت کی می بیار غلام رفت و سبوی می آورد در راه زاهدی بود امر معروف کرد زد سنگی و سبو را بشکست امیر بشنید و قصد گوشمال زاهد کرد و این قصد در عهد دین عیسی بود علیه‌السلام کی هنوز می حرام نشده بود ولیکن زاهد تقزیزی می‌کرد و از تنعم منع می‌کرد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.