۵۷۸ بار خوانده شده

بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را

بود گَبْری در زمانِ بایَزید
گفت او را یک مُسلمانِ سَعید

که چه باشد گَر تو اسلام آوَری‌؟
تا بیابی صد نَجات و سَروری

گفت این ایمان اگر هست ای مُرید
آن که دارد شیخِ عالَم بایَزید

من ندارم طاقَتِ آن تابِ آن
کان فُزون آمد زِ کوشش‌هایِ جان

گَرچه در ایمان و دین ناموقِنَم
لیکْ در ایمانِ او بَس مؤمِنَم

دارم ایمانْ کان زِ جُمله بَرتَر است
بَسْ لَطیف و با فُروغ و با فَر است

مؤمنِ ایمانِ اویَم در نَهان
گَرچه مُهْرم هست مُحْکَم بر دَهان

باز ایمانْ خود گَر ایمانِ شماست
نه بِدان مَیْلَسْتَم و نه مُشْتَهاست

آن که صد مَیْلَش سویِ ایمان بُوَد
چون شما را دید آن فاتِر شود

زان که نامی بینَد و مَعْنیش نی
چون بیابان را مَفازه گُفتنی

عشقِ او زآوَرْدِ ایمان بِفْسُرَد
چون به ایمانِ شما او بِنْگَرَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴۱ - فرمودن شاه به ایاز بار دگر کی شرح چارق و پوستین آشکارا بگو تا خواجه تاشانت از آن اشارت پند گیرد کی الدین النصیحة و موعظه یابند
گوهر بعدی:بخش ۱۴۳ - حکایت آن مذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.