۴۷۲ بار خوانده شده
بخش ۱۳۳ - حکایت هم در جواب جبری و اثبات اختیار و صحت امر و نهی و بیان آنک عذر جبری در هیچ ملتی و در هیچ دینی مقبول نیست و موجب خلاص نیست از سزای آن کار کی کرده است چنانک خلاص نیافت ابلیس جبری بدان کی گفت بما اغویتنی والقلیل یدل علی الکثیر
آن یکی میرفت بالایِ درخت
میفَشانْد آن میوه را دُزدانه سخت
صاحِبِ باغ آمد و گفت ای دَنی
از خدا شَرمیْت کو؟ چه میکُنی؟
گفت از باغِ خدا بَنده یْ خدا
گَر خورَد خُرما که حَق کردش عَطا
عامیانه چه مَلامَت میکُنی؟
بُخْل بر خوانِ خداوندِ غَنی؟
گفت ای اَیْبَک بیاوَر آن رَسَن
تا بگویم من جوابِ بوالْحَسَن
پَس بِبَستش سخت آن دَمْ بر درخت
میزَد او بر پُشت و ساقَش چوبِ سخت
گفت آخِر از خدا شَرمی بِدار
میکُشی این بیگُنَه را زارْ زار
گفت از چوبِ خدا این بَندهاَش
میزَنَد بر پُشتِ دیگر بَنده خَوش
چوبِ حَقّ و پُشت و پَهْلو آنِ او
من غُلام و آلَتِ فرمانِ او
گفت توبه کردم از جَبْر ای عَیار
اِخْتیار است اِخْتیار است اختیار
اختیاراتْ اختیارَش هست کرد
اختیارش چون سَواری زیرِ گَرد
اختیارشْ اِخْتیارِ ما کُند
اَمر شُد بر اِخْتیاری مُسْتَنَد
حاکِمی بر صورتِ بیاِخْتیار
هست هر مَخْلوق را در اِقْتِدار
تا کَشَد بیاِخْتیاری صَیْد را
تا بَرَد بِگْرفته گوش او زَیْد را
لیکْ بی هیچ آلَتی صُنْعِ صَمَد
اِختیارَش را کَمَندِ او کُند
اختیارش زَیْد را قَیْدَش کُند
بیسگ و بیدام حَق صَیْدش کُند
آن دُروگَر حاکِمِ چوبی بُوَد
وان مُصَوِّر حاکِمِ خوبی بُوَد
هست آهنگر بر آهن قَیِّمی
هست بَنّا هم بر آلَت حاکِمی
نادر این باشد که چندین اِخْتیار
ساجِد اَنْدَر اِخْتیارَشْ بَندهوار
قُدرتِ تو بر جَمادات از نَبَرد
کِی جَمادی را از آنها نَفی کرد؟
قُدرَتَش بر اِخْتیارات آن چُنان
نَفی نَکْنَد اِخْتیاری را از آن
خواسْتَش میگوی بر وَجْهِ کَمال
که نباشد نِسْبَتِ جَبْر و ضَلال
چون که گُفتی کُفرِ من خواستِ وِیْ است
خواستِ خود را نیز هم میدان که هست
زان که بیخواهِ تو خود کُفرِ تو نیست
کُفرِ بیخواهش تَناقُض گفتنیست
اَمرْ عاجِز را قَبیح است و ذَمیم
خَشمْ بَتَّر خاصّه از رَبِّ رَحیم
گاوْ گَر یوغی نگیرد میزَنَند
هیچ گاوی که نَپَرَّد شُد نَژَند؟
گاو چون مَعْذور نَبْوَد در فُضول
صاحِبِ گاو از چه مَعْذوراست و دول؟
چون نهیی رَنْجور سَر را بَر مَبَند
اِخْتیارت هست بر سَبْلَت مَخَند
جَهْد کُن کَزْ جامِ حَقْ یابی نُوی
بیخود و بیاِخْتیارْ آن گَهْ شَوی
آن کِه آن مِیْ را بُوَد کُل اِخْتیار
تو شَوی مَعْذورِ مُطْلَقْ مَستْوار
هرچه گویی گُفتهٔ مِیْ باشد آن
هر چه روبی رُفتهٔ مِیْ باشد آن
کِی کُند آن مَستْ جُز عَدل و صَواب
که زِ جامِ حَقْ کَشیدهست او شراب؟
جادُوان فرعون را گفتند بیست
مَست را پَروایِ دست و پایْ نیست
دست و پایِ ما مِیِ آن واحِد است
دستِ ظاهِرْ سایه است و کاسِد است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
میفَشانْد آن میوه را دُزدانه سخت
صاحِبِ باغ آمد و گفت ای دَنی
از خدا شَرمیْت کو؟ چه میکُنی؟
گفت از باغِ خدا بَنده یْ خدا
گَر خورَد خُرما که حَق کردش عَطا
عامیانه چه مَلامَت میکُنی؟
بُخْل بر خوانِ خداوندِ غَنی؟
گفت ای اَیْبَک بیاوَر آن رَسَن
تا بگویم من جوابِ بوالْحَسَن
پَس بِبَستش سخت آن دَمْ بر درخت
میزَد او بر پُشت و ساقَش چوبِ سخت
گفت آخِر از خدا شَرمی بِدار
میکُشی این بیگُنَه را زارْ زار
گفت از چوبِ خدا این بَندهاَش
میزَنَد بر پُشتِ دیگر بَنده خَوش
چوبِ حَقّ و پُشت و پَهْلو آنِ او
من غُلام و آلَتِ فرمانِ او
گفت توبه کردم از جَبْر ای عَیار
اِخْتیار است اِخْتیار است اختیار
اختیاراتْ اختیارَش هست کرد
اختیارش چون سَواری زیرِ گَرد
اختیارشْ اِخْتیارِ ما کُند
اَمر شُد بر اِخْتیاری مُسْتَنَد
حاکِمی بر صورتِ بیاِخْتیار
هست هر مَخْلوق را در اِقْتِدار
تا کَشَد بیاِخْتیاری صَیْد را
تا بَرَد بِگْرفته گوش او زَیْد را
لیکْ بی هیچ آلَتی صُنْعِ صَمَد
اِختیارَش را کَمَندِ او کُند
اختیارش زَیْد را قَیْدَش کُند
بیسگ و بیدام حَق صَیْدش کُند
آن دُروگَر حاکِمِ چوبی بُوَد
وان مُصَوِّر حاکِمِ خوبی بُوَد
هست آهنگر بر آهن قَیِّمی
هست بَنّا هم بر آلَت حاکِمی
نادر این باشد که چندین اِخْتیار
ساجِد اَنْدَر اِخْتیارَشْ بَندهوار
قُدرتِ تو بر جَمادات از نَبَرد
کِی جَمادی را از آنها نَفی کرد؟
قُدرَتَش بر اِخْتیارات آن چُنان
نَفی نَکْنَد اِخْتیاری را از آن
خواسْتَش میگوی بر وَجْهِ کَمال
که نباشد نِسْبَتِ جَبْر و ضَلال
چون که گُفتی کُفرِ من خواستِ وِیْ است
خواستِ خود را نیز هم میدان که هست
زان که بیخواهِ تو خود کُفرِ تو نیست
کُفرِ بیخواهش تَناقُض گفتنیست
اَمرْ عاجِز را قَبیح است و ذَمیم
خَشمْ بَتَّر خاصّه از رَبِّ رَحیم
گاوْ گَر یوغی نگیرد میزَنَند
هیچ گاوی که نَپَرَّد شُد نَژَند؟
گاو چون مَعْذور نَبْوَد در فُضول
صاحِبِ گاو از چه مَعْذوراست و دول؟
چون نهیی رَنْجور سَر را بَر مَبَند
اِخْتیارت هست بر سَبْلَت مَخَند
جَهْد کُن کَزْ جامِ حَقْ یابی نُوی
بیخود و بیاِخْتیارْ آن گَهْ شَوی
آن کِه آن مِیْ را بُوَد کُل اِخْتیار
تو شَوی مَعْذورِ مُطْلَقْ مَستْوار
هرچه گویی گُفتهٔ مِیْ باشد آن
هر چه روبی رُفتهٔ مِیْ باشد آن
کِی کُند آن مَستْ جُز عَدل و صَواب
که زِ جامِ حَقْ کَشیدهست او شراب؟
جادُوان فرعون را گفتند بیست
مَست را پَروایِ دست و پایْ نیست
دست و پایِ ما مِیِ آن واحِد است
دستِ ظاهِرْ سایه است و کاسِد است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۳۲ - حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق و بیان آنک تقدیر و قضا سلب کنندهٔ اختیار نیست
گوهر بعدی:بخش ۱۳۴ - معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست او و رضا رضای او جویید از خشم دیگران و رد دیگران دلتنگ مباشید آن کان اگر چه لفظ ماضیست لیکن در فعل خدا ماضی و مستقبل نباشد کی لیس عند الله صباح و لا مساء
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.