۶۰۴ بار خوانده شده
آن یکی با شمعْ بَرمیگشت روز
گِردِ بازاری دِلَش پُر عشق و سوز
بوالْفُضولی گفت او را کِی فُلان
هین چه میجویی به سویِ هر دُکان؟
هین چه میگردی تو جویان با چراغ
در میانِ روزِ روشن؟ چیست لاغ؟
گفت میجویَم به هر سو آدمی
که بُوَد حَیّ از حَیاتِ آن دَمی
هست مَردی؟ گفت این بازار پُر
مَردُمانَند آخِر ای دانایِ حُر
گفت خواهم مَرد بر جاده یْ دو رَهْ
در رَهِ خشم و به هنگام شَرَه
وَقتِ خشم و وَقتِ شَهْوت مَرد کو؟
طالِبِ مَردی دَوانَم کو به کو
کو دَرین دو حالْ مَردی در جهان؟
تا فِدایِ او کُنم امروز جان
گفت نادر چیز میجویی وَلیک
غافِل از حُکْم و قَضایی بین تو نیک
ناظِرِ فَرعی زِ اَصْلی بیخَبَر
فَرعْ ماییم اَصْلْ اَحْکامِ قَدَر
چَرخِ گَردان را قَضا گُمرَه کُند
صدعُطارِد را قَضا اَبْلَه کُند
تَنگ گَرداند جهانِ چاره را
آب گَردانَد حَدید و خاره را
ای قَراری داده رَهْ را گامْ گام
خامِ خامی خامِ خامی خامِ خام
چون بِدیدی گَردشِ سنگْ آسیا
آبِ جو را هم بِبین آخِر بیا
خاک را دیدی بَرآمَد در هوا
در میانِ خاکْ بِنْگَر باد را
دیگهایِ فِکْر میبینی به جوش
اَنْدَر آتش هم نَظَر میکُن به هوش
گفت حَقْ اَیّوب را در مَکْرُمَت
من به هر موییْت صَبری دادَمَت
هین به صَبرِ خود مَکُن چندین نَظَر
صَبر دیدی صَبر دادن را نِگَر
چند بینی گَردشِ دولاب را؟
سَر بُرون کُن هم بِبین تیز آب را
تو هَمیگویی که میبینم وَلیک
دیدِ آن را بَس عَلامَت هاست نیک
گَردشِ کَف را چو دیدی مُخْتَصَر
حیرتَت باید به دریا دَر نِگَر
آن کِه کَف را دید سِر گویان بُوَد
وان کِه دریا دید او حیران بُوَد
آن که کَف را دید نیَّتها کُند
وان که دریا دید دلْ دریا کُند
آن که کَفها دید باشد در شُمار
وان که دریا دید شُد بیاِخْتیار
آن که او کَف دید در گَردش بُوَد
وان که دریا دید او بیغِشْ بُوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گِردِ بازاری دِلَش پُر عشق و سوز
بوالْفُضولی گفت او را کِی فُلان
هین چه میجویی به سویِ هر دُکان؟
هین چه میگردی تو جویان با چراغ
در میانِ روزِ روشن؟ چیست لاغ؟
گفت میجویَم به هر سو آدمی
که بُوَد حَیّ از حَیاتِ آن دَمی
هست مَردی؟ گفت این بازار پُر
مَردُمانَند آخِر ای دانایِ حُر
گفت خواهم مَرد بر جاده یْ دو رَهْ
در رَهِ خشم و به هنگام شَرَه
وَقتِ خشم و وَقتِ شَهْوت مَرد کو؟
طالِبِ مَردی دَوانَم کو به کو
کو دَرین دو حالْ مَردی در جهان؟
تا فِدایِ او کُنم امروز جان
گفت نادر چیز میجویی وَلیک
غافِل از حُکْم و قَضایی بین تو نیک
ناظِرِ فَرعی زِ اَصْلی بیخَبَر
فَرعْ ماییم اَصْلْ اَحْکامِ قَدَر
چَرخِ گَردان را قَضا گُمرَه کُند
صدعُطارِد را قَضا اَبْلَه کُند
تَنگ گَرداند جهانِ چاره را
آب گَردانَد حَدید و خاره را
ای قَراری داده رَهْ را گامْ گام
خامِ خامی خامِ خامی خامِ خام
چون بِدیدی گَردشِ سنگْ آسیا
آبِ جو را هم بِبین آخِر بیا
خاک را دیدی بَرآمَد در هوا
در میانِ خاکْ بِنْگَر باد را
دیگهایِ فِکْر میبینی به جوش
اَنْدَر آتش هم نَظَر میکُن به هوش
گفت حَقْ اَیّوب را در مَکْرُمَت
من به هر موییْت صَبری دادَمَت
هین به صَبرِ خود مَکُن چندین نَظَر
صَبر دیدی صَبر دادن را نِگَر
چند بینی گَردشِ دولاب را؟
سَر بُرون کُن هم بِبین تیز آب را
تو هَمیگویی که میبینم وَلیک
دیدِ آن را بَس عَلامَت هاست نیک
گَردشِ کَف را چو دیدی مُخْتَصَر
حیرتَت باید به دریا دَر نِگَر
آن کِه کَف را دید سِر گویان بُوَد
وان کِه دریا دید او حیران بُوَد
آن که کَف را دید نیَّتها کُند
وان که دریا دید دلْ دریا کُند
آن که کَفها دید باشد در شُمار
وان که دریا دید شُد بیاِخْتیار
آن که او کَف دید در گَردش بُوَد
وان که دریا دید او بیغِشْ بُوَد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۶ - صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر از کوشش رفت به چشمه تا آب خورد تا باز آمدن شیر جگربند و دل و گرده را روباه خورده بود کی لطیفترست شیر طلب کرد دل و جگر نیافت از روبه پرسید کی کو دل و جگر روبه گفت اگر او را دل و جگر بودی آنچنان سیاستی دیده بود آن روز و به هزار حیله جان برده کی بر تو باز آمدی لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
گوهر بعدی:بخش ۱۲۸ - دعوت کردن مسلمان مغ را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.