۳۱۶ بار خوانده شده

بخش ۱۱۹ - دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و دانستن قدر وام وام‌داران بی گفتن کی نشان آن باشد کی اخرج به صفاتی الی خلقی

حاجَتِ خود گَر نگفتی آن فَقیر
او بِدادیّ و بِدانِسْتی ضَمیر

آنچه در دل داشتی آن پُشتْ‌خَم
قَدْرِ آن دادی بِدو نه بیش و کَم

پَس بِگُفتَندی چه دانستی که او
این قَدَر اندیشه دارد ای عَمو‌؟

او بِگُفتی خانهٔ دل خَلْوَت است
خالی از کُدْیه مِثالِ جَنَّت است

اَنْدَرو جُز عشقِ یَزدان کارْ نیست
جُز خیالِ وَصْلِ او دَیّارْ نیست

خانه را من روفْتَم از نیک و بَد
خانه‌اَم پُرَّست از عشقِ اَحَد

هرچه بینم اَنْدَرو غیرِ خدا
آنِ من نَبْوَد بُوَد عکسِ گدا

گَر در آبی نَخْل یا عُرجون نِمود
جُز زِ عکسِ نَخْله‌یی بیرون نبود

در تَکِ آب اَرْ بِبینی صورتی
عکسِ بیرون باشد آن نَقْش ای فَتی

لیکْ تا آب از قَذیٰ خالی شُدن
تَنْقیه شَرط است در جویِ بَدَن

تا نَمانَد تیرگیّ و خَسْ دَرو
تا اَمین گردد نِمایَد عکسِ رو

جُز گِلابه در تَنَت کو ای مُقِل‌؟
آبْ صافی کُن زِ گِل ای خَصْمِ دل

تو بَر آنی هر دَمی کَزْ خواب و خَور
خاک ریزی اَنْدَرین جو بیش تَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۸ - اشارت آمدن از غیب به شیخ کی این دو سال به فرمان ما بستدی و بدادی بعد ازین بده و مستان دست در زیر حصیر می‌کن کی آن را چون انبان بوهریره کردیم در حق تو هر چه خواهی بیابی تا یقین شود عالمیان را کی ورای این عالمیست کی خاک به کف گیری زر شود مرده درو آید زنده شود نحس اکبر در وی آید سعد اکبر شود کفر درو آید ایمان گردد زهر درو آید تریاق شود نه داخل این عالمست و نه خارج این عالم نه تحت و نه فوق نه متصل نه منفصل بی‌چون و بی چگونه هر دم ازو هزاران اثر و نمونه ظاهر می‌شود چنانک صنعت دست با صورت دست و غمزهٔ چشم با صورت چشم و فصاحت زبان با صورت زبان نه داخلست و نه خارج او نه متصل و نه منفصل والعاقل تکفیه الاشارة
گوهر بعدی:بخش ۱۲۰ - سبب دانستن ضمیرهای خلق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.