۴۰۳ بار خوانده شده
بخش ۱۰۸ - بردن روبه خر را پیش شیر و جستن خر از شیر و عتاب کردن روباه با شیر کی هنوز خر دور بود تعجیل کردی و عذر گفتن شیر و لابه کردن روبه را شیر کی برو بار دگرش به فریب
چون که بر کوهَش به سویِ مَرْج بُرد
تا کُند شیرَش به حَمله خُرد و مُرد
دور بود از شیر وان شیر از نَبَرد
تا به نزدیک آمدن صَبری نکرد
گُنْبَدی کرد از بُلندی شیرِ هَوْل
خود نَبودَش قُوَّت و اِمْکانِ حَوْل
خَر زِ دورش دید و بَرگشت و گُریز
تا به زیرِ کوهْ تازانْ نَعْل ریز
گفت روبَهْ شیر را ای شاهِ ما
چون نکردی صَبر در وَقتِ وَغا؟
تا به نزدیکِ تو آید آن غَوی
تا به اندک حَملهیی غالِب شَوی
مَکْرِ شَیطان است تَعْجیل و شِتاب
لُطفِ رَحْمان است صَبر و اِحْتِساب
دور بود و حَمله را دید و گُریخت
ضَعْفِ تو ظاهِر شُد و آبِ تو ریخت
گفت من پِنْداشتم بَر جاست زور
تا بِدین حَد مینَدانِسْتم فُتور
نیز جوع و حاجَتَم از حَد گُذَشت
صَبر و عَقلَم از تَجَوّع یاوه گشت
گَر توانی بارِ دیگر از خِرَد
باز آوردن مَر او را مُسْتَرَد
مِنَّتِ بسیار دارم از تو من
جَهْد کُن باشد بیاریاَش به فَن
گفت آری گَر خدا یاری دَهَد
بر دلِ او از عَمی مُهْری نَهَد
پَس فراموشَش شود هَوْلی که دید
از خَریِّ او نباشد این بَعید
لیکْ چون آرَم من او را بَر مَتاز
تا به بادَش نَدْهی از تَعْجیلْ باز
گفت آری تجربه کردم که من
سخت رَنْجورَم مُخَلْخَل گشته تَن
تا به نَزدیکَم نَیایَد خَر تمام
من نَجُنبَم خُفته باشم در قِوام
رفت روبَهْ گفت ای شَهْ هِمَّتی
تا بِپوشَد عقلِ او را غَفْلَتی
توبهها کردهست خر با کِردگار
که نگردد غِرِّهٔ هر نابِکار
توبههایَش را به فَنْ بَر هَم زَنیم
ما عَدویِ عقل و عَهْدِ روشَنیم
کَلّهٔ خَر گویِ فرزندانِ ماست
فِکْرَتَش بازیچهٔ دَستانِ ماست
عقلْ که آن باشد زِ دورانِ زُحَل
پیشِ عقلِ کُل ندارد آن مَحَل
از عُطارِد وَزْ زُحَل دانا شُد او
ما زِ دادِ کِردگارِ لُطفْخو
عَلَّمَ الْاِنْسانْ خَمِ طُغْرایِ ماست
عِلْمُ عِنْدَ اللهْ مَقْصدهایِ ماست
تَربیهیْ آن آفتابِ روشَنیم
رَبّیَ الْاَعْلیٰ از آن رو میزَنیم
تَجربه گَر دارد او با این همه
بِشْکَنَد صد تَجربه زین دَمْدَمه
بوکْ توبه بِشْکَنَد آن سُستخو
دَر رَسَد شومیِّ اِشْکَسْتَن دَرو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تا کُند شیرَش به حَمله خُرد و مُرد
دور بود از شیر وان شیر از نَبَرد
تا به نزدیک آمدن صَبری نکرد
گُنْبَدی کرد از بُلندی شیرِ هَوْل
خود نَبودَش قُوَّت و اِمْکانِ حَوْل
خَر زِ دورش دید و بَرگشت و گُریز
تا به زیرِ کوهْ تازانْ نَعْل ریز
گفت روبَهْ شیر را ای شاهِ ما
چون نکردی صَبر در وَقتِ وَغا؟
تا به نزدیکِ تو آید آن غَوی
تا به اندک حَملهیی غالِب شَوی
مَکْرِ شَیطان است تَعْجیل و شِتاب
لُطفِ رَحْمان است صَبر و اِحْتِساب
دور بود و حَمله را دید و گُریخت
ضَعْفِ تو ظاهِر شُد و آبِ تو ریخت
گفت من پِنْداشتم بَر جاست زور
تا بِدین حَد مینَدانِسْتم فُتور
نیز جوع و حاجَتَم از حَد گُذَشت
صَبر و عَقلَم از تَجَوّع یاوه گشت
گَر توانی بارِ دیگر از خِرَد
باز آوردن مَر او را مُسْتَرَد
مِنَّتِ بسیار دارم از تو من
جَهْد کُن باشد بیاریاَش به فَن
گفت آری گَر خدا یاری دَهَد
بر دلِ او از عَمی مُهْری نَهَد
پَس فراموشَش شود هَوْلی که دید
از خَریِّ او نباشد این بَعید
لیکْ چون آرَم من او را بَر مَتاز
تا به بادَش نَدْهی از تَعْجیلْ باز
گفت آری تجربه کردم که من
سخت رَنْجورَم مُخَلْخَل گشته تَن
تا به نَزدیکَم نَیایَد خَر تمام
من نَجُنبَم خُفته باشم در قِوام
رفت روبَهْ گفت ای شَهْ هِمَّتی
تا بِپوشَد عقلِ او را غَفْلَتی
توبهها کردهست خر با کِردگار
که نگردد غِرِّهٔ هر نابِکار
توبههایَش را به فَنْ بَر هَم زَنیم
ما عَدویِ عقل و عَهْدِ روشَنیم
کَلّهٔ خَر گویِ فرزندانِ ماست
فِکْرَتَش بازیچهٔ دَستانِ ماست
عقلْ که آن باشد زِ دورانِ زُحَل
پیشِ عقلِ کُل ندارد آن مَحَل
از عُطارِد وَزْ زُحَل دانا شُد او
ما زِ دادِ کِردگارِ لُطفْخو
عَلَّمَ الْاِنْسانْ خَمِ طُغْرایِ ماست
عِلْمُ عِنْدَ اللهْ مَقْصدهایِ ماست
تَربیهیْ آن آفتابِ روشَنیم
رَبّیَ الْاَعْلیٰ از آن رو میزَنیم
تَجربه گَر دارد او با این همه
بِشْکَنَد صد تَجربه زین دَمْدَمه
بوکْ توبه بِشْکَنَد آن سُستخو
دَر رَسَد شومیِّ اِشْکَسْتَن دَرو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۷ - حکایت آن شخص کی از ترس خویشتن را در خانهای انداخت رخها زرد چون زعفران لبها کبود چون نیل دست لرزان چون برگ درخت خداوند خانه پرسید کی خیرست چه واقعه است گفت بیرون خر میگیرند به سخره گفت مبارک خر میگیرند تو خر نیستی چه میترسی گفت خر به جد میگیرند تمییز برخاسته است امروز ترسم کی مرا خر گیرند
گوهر بعدی:بخش ۱۰۹ - در بیان آنک نقض عهد و توبه موجب بلا بود بلک موجب مسخ است چنانک در حق اصحاب سبت و در حق اصحاب مایدهٔ عیسی و جعل منهم القردة و الخنازیر و اندرین امت مسخ دل باشد و به قیامت تن را صورت دل دهند نعوذ بالله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.