۳۷۵ بار خوانده شده

بخش ۱۰۶ - غالب شدن حیلهٔ روباه بر استعصام و تعفف خر و کشیدن روبه خر را سوی شیر به بیشه

روبَهْ اَنْدَر حیله پایِ خود فَشُرد
ریشِ خَر بِگْرفت و آن خَر را بِبُرد

مُطْربِ آن خانقَه کو تا که تَفْت
دَف زَنَد که خَر بِرَفت و خَر بِرَفت‌؟

چون که خرگوشی بَرَد شیری به چاه
چون نَیارَد روبَهی خَر تا گیاه‌؟

گوش را بَر بَند و اَفْسون‌ها مَخَور
جُز فُسونِ آن وَلیِّ دادْگَر

آن فُسونِ خوش تَر از حَلْوایِ او
آن کِه صد حَلْواست خاکِ پایِ او

خُنْب‌هایِ خُسروانی پُر زِ مِیْ
مایه بُرده از میِ لَب‌هایِ وِیْ

عاشقِ مِیْ باشد آن جانِ بَعید
کو مِیِ لَب‌هایِ لَعْلَش را ندید

آبِ شیرین چون نَبینَد مُرغِ کور
چون نگردد گِرْدِ چَشمه یْ آبِ شور‌؟

موسیِ جانْ سینه را سینا کُند
طوطیانِ کور را بینا کُند

خُسروِ شیرینِ جانْ نوبَت زَده‌ست
لاجَرَم در شهر قَند اَرْزان شُده‌ست

یوسُفانِ غَیْبْ لشکر می‌کَشَند
تَنگ‌هایِ قَند و شِکَّر می‌کَشَند

اُشتُرانِ مصر را رو سویِ ما
بِشْنَوید ای طوطیان بانگِ دَرآ

شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر اَرْزان است اَرْزان‌تَر شود

در شِکَر غَلْطید ای حَلْواییان
هَمچو طوطی کوریِ صَفْراییان

نِیشِکَر کوبید کار این است و بَسْ
جانْ بَر اَفْشانید یار این است و بَسْ

یک تُرُش در شهرِ ما اکنون نَمانْد
چون که شیرینْ خُسروان را بَرنِشانْد

نُقْل بر نُقْل است و مِیْ بر مِیْ هَلا
بر مَناره رو بِزَن بانگِ صَلا

سِرکهٔ نُه ساله شیرین می‌شود
سنگ و مَرمَرْ لَعْل و زَرّین می‌شود

آفتاب اَنْدَر فَلَک دَسْتَک‌زَنان
ذَرّه‌ها چون عاشقانْ بازی‌کُنان

چَشم‌ها مَخْمور شُد از سَبزه‌زار
گُلْ شُکوفه می‌کُند بر شاخْسار

چَشمِ دولَتْ سِحْرِ مُطْلَق می‌کُند
روح شُد مَنْصور اَنَا الْحَقْ می‌زَنَد

گَر خَری را می‌بَرَد روبَهْ زِ سَر
گو بِبَر تو خَر مَباش و غَم مَخَور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۵ - حکایت آن مخنث و پرسیدن لوطی ازو در حالت لواطه کی این خنجر از بهر چیست گفت از برای آنک هر کی با من بد اندیشد اشکمش بشکافم لوطی بر سر او آمد شد می‌کرد و می‌گفت الحمدلله کی من بد نمی‌اندیشم با تو «بیت من بیت نیست اقلیمست هزل من هزل نیست تعلیمست» ان الله یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها ای فما فوقها فی تغییر النفوس بالانکار ان ما ذا ا راد الله بهذا مثلا و آنگه جواب می‌فرماید کی این خواستم یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا کی هر فتنه‌ای هم‌چون میزانست بسیاران ازو سرخ‌رو شوند و بسیاران بی‌مراد شوند و لو تاملت فیه قلیلا وجدت من نتایجه الشریفة کثیرا
گوهر بعدی:بخش ۱۰۷ - حکایت آن شخص کی از ترس خویشتن را در خانه‌ای انداخت رخها زرد چون زعفران لبها کبود چون نیل دست لرزان چون برگ درخت خداوند خانه پرسید کی خیرست چه واقعه است گفت بیرون خر می‌گیرند به سخره گفت مبارک خر می‌گیرند تو خر نیستی چه می‌ترسی گفت خر به جد می‌گیرند تمییز برخاسته است امروز ترسم کی مرا خر گیرند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.