۶۴۶ بار خوانده شده

بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن

آن یکی پُرسید اُشتُر را که هی
از کجا می‌آیی ای اِقْبالْ پِی‌؟

گفت از حَمّامِ گرمِ کویِ تو
گفت خود پیداست در زانویِ تو

مارِ موسیٰ دید فرعونِ عَنود
مُهْلَتی می‌خواست نَرمی می‌نِمود

زیرکان گفتند بایَستی که این
تُندتَر گشتی چو هست او رَبِّ دین

مُعجزه‌گَر اَژدَها گَر مار بُد
نَخْوَت و خشمِ خدایی‌اَش چه شُد‌؟

رَبِّ اَعْلیٰ گَر وِیْ است اَنْدَر جُلوس
بَهْرِ یک کِرمی چی است این چاپْلوس‌؟

نَفْسِ تو تا مَستِ نُقْل است و نَبید
دان که روحَت خوشهٔ غَیْبی ندید

که عَلامات است زان دیدارِ نور
اَلتَّجافی مِنْکَ عَنْ دارِ الْغُرور

مُرغْ چون بر آبِ شوری می‌تَنَد
آبِ شیرین را ندیده‌ست او مَدَد

بلکه تَقْلید است آن ایمانِ او
رویِ ایمان را نَدیده جانِ او

پَس خَطَر باشد مُقَلِّد را عَظیم
از رَهْ و رَهْ‌زنْ زِ شَیطانِ رَجیم

چون بِبینَد نورِ حَق ایمِن شود
زِاضْطِراباتِ شَکْ او ساکِن شود

تا کَفِ دریا نَیایَد سویِ خاک
کَاصْلِ او آمد بُوَد در اِصْطِکاک

خاکی است آن کَف غریب است اَنْدَر آب
در غَریبی چاره نَبْوَد زِ اضْطِراب

چون که چَشمَش باز شُد وان نَقْش خوانْد
دیو را بر وِیْ دِگَر دستی نَمانْد

گرچه با روباهْ خَر اَسْرار گفت
سَرسَری گفت و مُقَلِّدوار گفت

آب را بِسْتود و او تایِق نبود
رُخ دَرید و جامه او عاشق نبود

از مُنافِق عُذرْ رَد آمد نه خوب
زان که در لب بود آن نه در قُلوب

بویِ سیبَش هست جُزوِ سیب نیست
بو دَرو جُز از پِیِ آسیب نیست

حَملهٔ زَن در میانِ کارْزار
نَشْکَنَد صَف بلکه گردد کارزار

گَرچه می‌بینی چو شیر اَنْدَر صَفَش
تیغْ بِگْرفته هَمی‌لَرزَد کَفَش

وایِ آن کِه عقلِ او ماده بُوَد
نَفْسِ زشتَشْ نَرّ و آماده بُوَد

لاجَرَم مَغْلوب باشد عقلِ او
جُز سویِ خُسران نباشد نَقْلِ او

ای خُنُک آن کَس که عَقلَش نَر بُوَد
نَفْسِ زِشتَشْ ماده و مُضْطَر بُوَد

عقلِ جُزوی‌اَش نَر و غالب بُوَد
نَفْسِ اُنْثیٰ را خِرَد سالِب بُوَد

حَملهٔ ماده به صورت هم جَری‌ست
آفَتِ او هَمچو آن خَرْ از خَری‌ست

وَصْفِ حیوانی بُوَد بر زن فُزون
زان که سویِ رَنگ و بو دارد رُکون

رَنگ و بویِ سَبزه‌زارْ آن خَر شَنید
جُمله حُجَّت‌ها زِ طَبْعِ او رَمید

تشنه مُحتاجِ مَطَر شُد وَابْرْ نه
نَفْس را جوعُ الْبَقَر بُد صَبر نه

اِسْپَرِ آهن بُوَد صَبر ای پدر
حَق نِبِشته بر سِپَر جاءَ الْظَفَر

صد دَلیل آرَد مُقَلِّد در بَیان
از قیاسی گوید آن را نَزْ عِیان

مُشک‌ْآلوده‌ست اِلّٰا مُشک نیست
بویِ مُشکَسْتَش ولی جُز پُشْک نیست

تا که پُشکی مُشک گردد ای مُرید
سال‌ها باید در آن روضه چَرید

که نباید خورْد و جو هَمچون خَران
آهوانه در خُتَنْ چَر اَرْغَوان

جُزْ قَرَنْفُل یا سَمَن یا گُلْ مَچَر
رو به صَحرایِ خُتَنْ با آن نَفَر

مَعْده را خو کُن بِدان رَیْحان و گُل
تا بِیابی حِکْمَت و قوتِ رُسُل

خویِ مَعْده زین کَهْ و جو باز کُن
خوردنِ رَیْحان و گُل آغاز کُن

مَعْدهٔ تَنْ سویِ کَهْدان می‌کَشَد
مَعْدهٔ دلْ سویِ رَیْحان می‌کَشَد

هر کِه کاه و جو خورَد قُربان شود
هر کِه نورِ حَق خورَد قرآن شود

نیمِ تو مُشک است و نیمی پُشک هین
هین مَیَفْزا پُشک اَفْزا مُشکِ چین

آن مُقَلِّد صد دَلیل و صد بَیان
در زبان آرَد ندارد هیچ جان

چون که گوینده ندارد جان و فَر
گفتِ او را کِی بُوَد بَرگ و ثَمَر‌؟

می‌کُند گُستاخْ مَردم را به راه
او به جانْ لَرزان‌تَر است از بَرگِ کاه

پَس حدیثَش گرچه بَس با فَر بُوَد
در حَدیثَش لَرزه هم مُضْمَر بُوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۲ - جواب گفتن خر روباه را کی توکل بهترین کسبهاست کی هر کسبی محتاجست به توکل کی ای خدا این کار مرا راست آر و دعا متضمن توکلست و توکل کسبی است کی به هیچ کسبی دیگر محتاج نیست الی آخره
گوهر بعدی:بخش ۱۰۴ - فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۱:۲۶

اسپر آهن بود صبرای پدرحق نبشته برسپر جاالظفر