۳۵۸ بار خوانده شده

بخش ۱۰۰ - در تقریر معنی توکل حکایت آن زاهد کی توکل را امتحان می‌کرد از میان اسباب و شهر برون آمد و از قوارع و ره‌گذر خلق دور شد و ببن کوهی مهجوری مفقودی در غایت گرسنگی سر بر سر سنگی نهاد و خفت و با خود گفت توکل کردم بر سبب‌سازی و رزاقی تو و از اسباب منقطع شدم تا ببینم سببیت توکل را

آن یکی زاهِد شُنود از مُصْطَفی
که یَقین آید به جانْ رِزْق از خدا

گَر بِخواهی وَرْ نخواهی رِزْقِ تو
پیشِ تو آید دَوانْ از عشقِ تو

از برایِ اِمْتِحانْ آن مَرد رَفت
در بیابان نَزدِ کوهی خُفْت تَفْت

که بِبینَم رزْق می‌آید به من؟
تا قَوی گردد مرا در رِزْقْ ظَن

کارَوانی راهْ گُم کرد و کَشید
سویِ کوه آن مُمْتَحِن را خُفته دید

گفت این مَرد این طَرَف چون است عور؟
در بیابان از رَهْ و از شهرْ دور؟

ای عَجَب مُرده‌ست یا زنده که او
می‌نَتَرسَد هیچ از گُرگ و عَدو؟

آمدند و دست بر وِیْ می‌زدند
قاصِدا چیزی نگفت آن اَرْجُمند

هم نَجُنبید و نَجُنبانید سَر
وا نکرد از اِمْتحان هم او بَصَر

پَس بِگُفتند این ضَعیفِ بی‌مُراد
از مَجاعَت سَکْته اَنْدَر اوفْتاد

نان بیاوردند و در دیگی طَعام
تا بِریزَندَش به حُلْقوم و به کامْ

پس به قاصِد مَرد دَندان سخت کرد
تا بِبیند صِدْقِ آن میعادْ مَرد

رَحمَشان آمد که این بَسْ بی‌نَواست
وَزْ مَجاعَت هالِکِ مرگ و فَناست

کارْد آوَرْدند قَوْم اِشْتافتَند
بَسته دَندان هاش را بِشْکافتَند

ریختند اَنْدَر دَهانَش شورْبا
می‌فَشُردند اَنْدَرو نانْ‌پاره‌ها

گفت ای دل گَرچه خود تَن می‌زَنی
رازْ می‌دانیّ و نازی می‌کُنی؟

گفت دل دانَم وَ قاصِد می‌کُنم
رازِقْ اَلله است بر جان و تَنَم

اِمْتحان زین بیش تَر خود چون بُوَد؟
رِزْقْ سویِ صابِران خوش می‌رَوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۹ - جواب گفتن خر روباه را
گوهر بعدی:بخش ۱۰۱ - جواب دادن روبه خر را و تحریض کردن او خر را بر کسب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.