۵۸۶ بار خوانده شده
بخش ۸۸ - حکایت در بیان توبهٔ نصوح کی چنانک شیر از پستان بیرون آید باز در پستان نرود آنک توبه نصوحی کرد هرگز از آن گناه یاد نکند به طریق رغبت بلک هر دم نفرتش افزون باشد و آن نفرت دلیل آن بود کی لذت قبول یافت آن شهوت اول بیلذت شد این به جای آن نشست نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نجویی زو نکوتر وانک دلش باز بدان گناه رغبت میکند علامت آنست کی لذت قبول نیافته است و لذت قبول به جای آن لذت گناه ننشسته است سنیسره للیسری نشده است لذت و نیسره للعسری باقیست بر وی
بود مَردی پیش ازین نامَش نَصوح
بُد زِ دَلّاکی زَنْ او را فُتوح
بود رویِ او چو رُخْسارِ زَنان
مَردی خود را هَمیکرد او نَهان
او به حَمّامِ زنان دَلّاک بود
در دَغا و حیله بَسْ چالاک بود
سالها میکرد دَلّاکیّ و کَس
بو نَبُرد از حال و سِرّ آن هَوَس
زان که آواز و رُخَش زَنوار بود
لیکْ شَهْوت کامِل و بیدار بود
چادَر و سَربَند پوشیده وْ نِقاب
مَردِ شَهْوانی و در غُره یْ شَباب
دخترانِ خُسروان را زین طَریق
خوش هَمیمالید و میشُست آن عَشیق
توبهها میکرد و پا دَر میکَشید
نَفْسِ کافِرْ توبهاَش را میدَرید
رَفت پیشِ عارفی آن زشتْکار
گفت ما را در دُعایی یادْ دار
سِرّ او دانِسْت آن آزادْمَرد
لیک چون حِلْمِ خدا پیدا نکرد
بَر لَبَش قُفل است و در دلْ رازها
لَب خَموش و دلْ پُر از آوازها
عارفان که جامِ حَق نوشیدهاند
رازها دانِسْته و پوشیدهاند
هر کِه را اَسْرارِ کار آموختند
مُهر کردند و دَهانَش دوختند
سُست خندید و بِگُفت ای بَدنَهاد
زان که دانی ایزَدَت توبه دَهاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بُد زِ دَلّاکی زَنْ او را فُتوح
بود رویِ او چو رُخْسارِ زَنان
مَردی خود را هَمیکرد او نَهان
او به حَمّامِ زنان دَلّاک بود
در دَغا و حیله بَسْ چالاک بود
سالها میکرد دَلّاکیّ و کَس
بو نَبُرد از حال و سِرّ آن هَوَس
زان که آواز و رُخَش زَنوار بود
لیکْ شَهْوت کامِل و بیدار بود
چادَر و سَربَند پوشیده وْ نِقاب
مَردِ شَهْوانی و در غُره یْ شَباب
دخترانِ خُسروان را زین طَریق
خوش هَمیمالید و میشُست آن عَشیق
توبهها میکرد و پا دَر میکَشید
نَفْسِ کافِرْ توبهاَش را میدَرید
رَفت پیشِ عارفی آن زشتْکار
گفت ما را در دُعایی یادْ دار
سِرّ او دانِسْت آن آزادْمَرد
لیک چون حِلْمِ خدا پیدا نکرد
بَر لَبَش قُفل است و در دلْ رازها
لَب خَموش و دلْ پُر از آوازها
عارفان که جامِ حَق نوشیدهاند
رازها دانِسْته و پوشیدهاند
هر کِه را اَسْرارِ کار آموختند
مُهر کردند و دَهانَش دوختند
سُست خندید و بِگُفت ای بَدنَهاد
زان که دانی ایزَدَت توبه دَهاد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لن سالتهم من خلق السموات والارض لیقولن الله خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره
گوهر بعدی:بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.