۳۷۵ بار خوانده شده
بخش ۸۴ - فرمودن شاه ایاز را کی اختیار کن از عفو و مکافات کی از عدل و لطف هر چه کنی اینجا صوابست و در هر یکی مصلحتهاست کی در عدل هزار لطف هست درج و لکم فی القصاص حیوة آنکس کی کراهت میدارد قصاص را درین یک حیات قاتل نظر میکند و در صد هزار حیات کی معصوم و محقون خواهند شدن در حصن بیم سیاست نمینگرد
کُن میانِ مُجرمان حُکْم ای اَیاز
ای اَیازِ پاکِ با صد اِحْتِراز
گَر دو صد بارَت بِجوشَم در عَمَل
در کَفِ جوشَت نَیابَم یک دَغَل
زِ امْتِحان شَرمَنده خَلْقی بیشُمار
اِمْتِحانها از تو جُمله شَرمسار
بَحْرِ بیقَعْراست تنها عِلْم نیست
کوه و صد کوه است این خودْ حِلْم نیست
گفت من دانَم عَطایِ توست این
وَرْنه من آن چارُقَم وان پوستین
بَهْرِ آن پیغامبر این را شَرح ساخت
هر کِه خود بِشْناخت یَزدان را شناخت
چارُقَت نُطْفهست و خونَت پوسْتین
باقی ای خواجه عَطایِ اوست این
بَهْرِ آن دادهست تا جویی دِگَر
تو مگو که نیستَش جُز این قَدَر
زان نِمایَد چند سیب آن باغْبان
تا بِدانی نَخْل و دَخْلِ بوستان
کَفّ گندم زان دَهَد خَرْیار را
تا بِدانَد گندمِ اَنْبار را
نکتهیی زان شَرح گوید اوسْتاد
تا شِناسی عِلْمِ او را مُسْتَزاد
وَرْ بگویی خود هَمینَش بود و بَس
دورَت اَنْدازَد چُنانْک از ریشْ خَس
ای اَیاز اکنون بیا و داده دِهْ
دادِ نادر در جهان بُنیاد نِهْ
مُجرِمانَت مُسْتَحَّقِ کُشتناَند
وَزْ طَمَع بر عَفْو و حِلْمَت میتَنَند
تا که رَحمَت غالِب آید یا غَضَب
آبِ کوثر غالِب آید یا لَهَب
از پِیِ مَردمرُبایی هر دو هست
شاخِ حِلْم و خشم از عَهْدِ اَلَست
بَهْرِ این لَفْظِ اَلَسْتِ مُسْتَبین
نَفی و اِثْبات است در لَفْظی قَرین
زان که اِسْتِفْهامِ اثباتیست این
لیکْ در وِیْ لَفْظِ لَیْسَ شُد قَرین
تَرک کُن تا مانَد این تَقریرْ خام
کاسهٔ خاصان مَنِهْ بر خوانِ عام
قَهْر و لُطفی چون صَبا و چون وَبا
آن یکی آهنرُبا وین کَهْرُبا
میکَشَد حَقْ راسْتان را تا رَشَد
قِسْمِ باطِلْ باطِلان را میکَشَد
مَعْده حَلْوایی بُوَد حَلْوا کَشَد
مَعْده صفرایی بُوَد سِرکا کَشَد
فَرشِ سوزانْ سَردی از جالِس بَرَد
فَرشِ اَفْسرده حرارت را خَورَد
دوست بینی از تو رَحْمَت میجَهَد
خَصْم بینی از تو سَطْوَت میجَهَد
ای ایاز این کار را زوتَر گُزار
زان که نوعی اِنْتِقام است اِنْتِظار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ای اَیازِ پاکِ با صد اِحْتِراز
گَر دو صد بارَت بِجوشَم در عَمَل
در کَفِ جوشَت نَیابَم یک دَغَل
زِ امْتِحان شَرمَنده خَلْقی بیشُمار
اِمْتِحانها از تو جُمله شَرمسار
بَحْرِ بیقَعْراست تنها عِلْم نیست
کوه و صد کوه است این خودْ حِلْم نیست
گفت من دانَم عَطایِ توست این
وَرْنه من آن چارُقَم وان پوستین
بَهْرِ آن پیغامبر این را شَرح ساخت
هر کِه خود بِشْناخت یَزدان را شناخت
چارُقَت نُطْفهست و خونَت پوسْتین
باقی ای خواجه عَطایِ اوست این
بَهْرِ آن دادهست تا جویی دِگَر
تو مگو که نیستَش جُز این قَدَر
زان نِمایَد چند سیب آن باغْبان
تا بِدانی نَخْل و دَخْلِ بوستان
کَفّ گندم زان دَهَد خَرْیار را
تا بِدانَد گندمِ اَنْبار را
نکتهیی زان شَرح گوید اوسْتاد
تا شِناسی عِلْمِ او را مُسْتَزاد
وَرْ بگویی خود هَمینَش بود و بَس
دورَت اَنْدازَد چُنانْک از ریشْ خَس
ای اَیاز اکنون بیا و داده دِهْ
دادِ نادر در جهان بُنیاد نِهْ
مُجرِمانَت مُسْتَحَّقِ کُشتناَند
وَزْ طَمَع بر عَفْو و حِلْمَت میتَنَند
تا که رَحمَت غالِب آید یا غَضَب
آبِ کوثر غالِب آید یا لَهَب
از پِیِ مَردمرُبایی هر دو هست
شاخِ حِلْم و خشم از عَهْدِ اَلَست
بَهْرِ این لَفْظِ اَلَسْتِ مُسْتَبین
نَفی و اِثْبات است در لَفْظی قَرین
زان که اِسْتِفْهامِ اثباتیست این
لیکْ در وِیْ لَفْظِ لَیْسَ شُد قَرین
تَرک کُن تا مانَد این تَقریرْ خام
کاسهٔ خاصان مَنِهْ بر خوانِ عام
قَهْر و لُطفی چون صَبا و چون وَبا
آن یکی آهنرُبا وین کَهْرُبا
میکَشَد حَقْ راسْتان را تا رَشَد
قِسْمِ باطِلْ باطِلان را میکَشَد
مَعْده حَلْوایی بُوَد حَلْوا کَشَد
مَعْده صفرایی بُوَد سِرکا کَشَد
فَرشِ سوزانْ سَردی از جالِس بَرَد
فَرشِ اَفْسرده حرارت را خَورَد
دوست بینی از تو رَحْمَت میجَهَد
خَصْم بینی از تو سَطْوَت میجَهَد
ای ایاز این کار را زوتَر گُزار
زان که نوعی اِنْتِقام است اِنْتِظار
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۸۳ - حواله کردن پادشاه قبول و توبهٔ نمامان و حجره گشایان و سزا دادن ایشان با ایاز کی یعنی این جنایت بر عرض او رفته است
گوهر بعدی:بخش ۸۵ - تعجیل فرمودن پادشاه ایاز را کی زود این حکم را به فیصل رسان و منتظر مدار و ایام بیننا مگو کی الانتظار موت الاحمر و جواب گفتن ایاز شاه را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.