۳۸۵ بار خوانده شده

بخش ۸۱ - آمدن آن امیر نمام با سرهنگان نیم‌شب بگشادن آن حجرهٔ ایاز و پوستین و چارق دیدن آویخته و گمان بردن کی آن مکرست و روپوش و خانه را حفره کردن بهر گوشه‌ای کی گمان آمد چاه کنان آوردن و دیوارها را سوراخ کردن و چیزی نایافتن و خجل و نومید شدن چنانک بدگمانان و خیال‌اندیشان در کار انبیا و اولیا کی می‌گفتند کی ساحرند و خویشتن ساخته‌اند و تصدر می‌جویند بعد از تفحص خجل شوند و سود ندارد

آن اَمینان بر دَرِ حُجْره شُدند
طالِبِ گنج و زَر و خُمره بُدند

قُفل را برمی‌گُشادند از هَوَس
با دو صد فرهنگ و دانش چند کَس

زان که قُفلِ صَعْب و پَر پیچیده بود
از میانِ قُفل‌ها بُگْزیده بود

نه زِ بُخْلِ سیم و مال و زَرّ خام
از برایِ کَتْمِ آن سِرّ از عَوام

که گروهی بر خیالِ بَد تَنَند
قَوْمِ دیگر نامْ سالوسَم کُنَند

پیشِ با هِمَّت بُوَد اسرارِ جان
از خَسانْ مَحْفوظ ‌تَر از لَعْلِ کان

زَر بِهْ از جان است پیشِ اَبْلَهان
زَرْ نِثارِ جان بُوَد نَزدِ شَهان

حِرْصْ تازد بیهُده سویِ سَراب
عقل گوید نیک بین که آن نیست آب

حِرْصْ غالِب بود و زَر چون جان شُده
نَعْرهٔ عقل آن زمانْ پنهان شُده

گشته صَدتو حِرْص و غوغاهایِ او
گشته پنهانْ حِکْمَت و ایمایِ او

تا که در چاهِ غُرور اَنْدَر فُتَد
آن گَهْ از حِکْمَت مَلامَت بِشْنَوَد

چون زِ بَندِ دامْ بادِ او شِکَست
نَفْسِ لَوّامه بَرو یابید دست

تا به دیوارِ بَلا نایَد سَرَش
نَشْنَوَد پَنْدِ دلْ آن گوشِ کَرَش

کودکان را حِرْصِ گَوْزینه وْ شِکَر
از نَصیحَت‌ها کُند دو گوشْ کَر

چون که دَردِ دُنْبَلَش آغاز شُد
در نَصیحَت هر دو گوشَش باز شُد

حُجْره را با حِرصْ و صدگونه هَوَس
باز کردند آن زمانْ آن چند کَس

اَنْدَر اُفتادند از دَر زِ اِزْدِحام
هَمچو اَنْدَر دوغِ گَندیده هَوام

عاشقانه دَرفُتَد با کَرّ و فَر
خوردْ امکان نیّ و بَسته هر دو پَر

بِنْگَریدَند از یَسار و از یَمین
چارُقی بِدْریده بود و پوستین

باز گفتند این مکان بی‌نوش نیست
چارُق این جا جُز پِیِ روپوش نیست

هین بِیاوَرْ سیخ‌هایِ تیز را
اِمْتِحان کُن حُفْرِه و کاریز را

هر طَرَف کَندَند و جُستَند آن فَریق
حُفره‌ها کَندَند و گوهایِ عَمیق

حُفره‌هاشان بانگ می‌داد آن زمان
کَنْده‌هایِ خالی ایم ای کَنْدگان

زان سِگالِشْ شَرم هم می‌داشتند
کَنْده‌ها را باز می‌اَنْباشتند

بی‌عَدَد لا حَوْلْ در هر سینه‌یی
مانْده مُرغِ حِرصَشان بی‌چینه‌یی

زان ضَلالَت‌هایِ یاوه‌تازَشان
حُفرهٔ دیوار و در غَمّازَشان

مُمکِنِ اَنْدایِ آن دیوارْ نی
با اَیاز اِمکان هیچ اِنْکارْ نی

گَر خِداعِ بی‌گناهی می‌دَهَند
حایِط و عَرصه گواهی می‌دَهَند

باز می‌گشتند سویِ شهریار
پُر زِ گَرد و رویْ زَرد و شَرمْسار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸۰ - معشوقی از عاشق پرسید کی خود را دوست‌تر داری یا مرا گفت من از خود مرده‌ام و به تو زنده‌ام از خود و از صفات خود نیست شده‌ام و به تو هست شده‌ام علم خود را فراموش کرده‌ام و از علم تو عالم شده‌ام قدرت خود را از یاد داده‌ام و از قدرت تو قادر شده‌ام اگر خود را دوست دارم ترا دوست داشته باشم و اگر ترا دوست دارم خود را دوست داشته باشم هر که را آینهٔ یقین باشد گرچه خود بین خدای بین باشد اخرج به صفاتی الی خلقی من رآک رآنی و من قصدک قصدنی و علی هذا
گوهر بعدی:بخش ۸۲ - بازگشتن نمامان از حجرهٔ ایاز به سوی شاه توبره تهی و خجل هم‌چون بدگمانان در حق انبیا علیهم‌السلام بر وقت ظهور برائت و پاکی ایشان کی یوم تبیض وجوه و تسود وجوه و قوله تری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسودة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.