۴۶۸ بار خوانده شده

بخش ۷۴ - قصهٔ ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانس را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل

آن اَیاز از زیرکی اَنْگیخته
پوستین و چارُقَش آویخته

می‌رَوَد هر روز در حُجْره‌یْ خَلا
چارُقَت این است مَنْگَر درعُلا

شاه را گفتند او را حُجْره‌‌یی‌ست
اَنْدَر آن جا زَرّ و سیم و خُمره‌‌یی‌ست

راه می‌نَدْهَد کسی را اَنْدَرو
بَسته می‌دارد همیشه آن دَر او

شاه فرمود ای عَجَب آن بَنده را
چیست خود پنهان و پوشیده زِ ما؟

پَس اِشارَت کرد میری را که رو
نیمْ‌شب بُگْشای و اَنْدَر حُجْره شو

هر چه یابی مَر تو را یَغْماش کُن
سِرّ او را بر نَدیمانْ فاش کُن

با چُنین اِکْرام و لُطفِ بی‌عَدَد
از لَئیمی سیم و زَر پنهان کُند

می‌نِمایَد او وَفا و عشق و جوش
وان گَهْ او گَندم‌نِمایِ جوفُروش

هر کِه اَنْدَر عشق یابَد زندگی
کُفر باشد پیشِ او جُز بَندگی

نیم‌ْشب آن میر با سی مُعْتَمَد
در گُشادِ حُجْرهٔ او رایْ زَد

مَشْعَله بر کرده چندین پَهْلَوان
جانِبِ حُجْره روانه شادمان

کَامْرِ سُلطان است بر حُجْره زَنیم
هر یکی هَمیانِ زَر در کَش کنیم

آن یکی می‌گفت هی چه جایِ زَر؟
از عَقیق و لَعْل گوی و از گُهَر

خاصِ خاصِ مَخْزَنِ سُلطان وِیْ است
بلکه اکنون شاه را خودْ جانْ وِیْ است

چه مَحَل دارد به پیشِ این عَشیق
لَعْل و یاقوت و زُمُرّد یا عَقیق؟

شاه را بر وِیْ نبودی بَد گُمان
تَسْخَری می‌کرد بَهْرِ اِمْتِحان

پاک می‌دانِسْتَش از هر غِشّ و غِل
باز از وَهْمَش هَمی‌لَرزید دل

که مَبادا کین بُوَد خسته شود
من نخواهم که بَرو خَجْلَت رَوَد

این نکرده‌ست او و گَر کرد او رَواست
هر چه خواهد گو بِکُن مَحْبوبِ ماست

هر چه مَحْبوبَم کُند من کرده‌ام
او مَنَم من او چه گَر در پرده‌ام؟

باز گفتی دور از آن خو و خِصال
این چُنین تَخْلیط ژاژاست و خیال

از اَیاز این خود مُحال است و بَعید
کو یکی دریاست قَعْرَش ناپدید

هفت دریا اَنْدَرو یک قطره‌‌یی
جُملهٔ هستی زِ موجَش چَکْره‌یی

جُمله پاکی‌ها از آن دریا بَرَند
قَطره‌هایَش یک به یک میناگَرَند

شاهِ شاهان است و بلکه شاه‌ْساز
وَزْ برایِ چَشم بَد نامَش اَیاز

چَشم‌هایِ نیک هم بر وِیْ بُده‌ست
از رَهِ غَیْرت که حُسنَش بی‌حَد است

یک دَهان خواهم به پَهْنایِ فَلَک
تا بِگویَم وَصْفِ آن رَشکِ مَلَک

وَرْ دَهان یابَم چُنین و صد چُنین
تَنگ آید در فَغانِ این حَنین

این قَدَر هم گَر نگویم ای سَنَد
شیشهٔ دل از ضَعیفی بِشْکَنَد

شیشهٔ دل را چو نازک دیده‌ام
بَهْرِ تَسْکین بَسْ قَبا بِدْریده‌ام

من سَرِ هر ماه سه روز ای صَنَم
بی‌گُمان باید که دیوانه شَوَم

هین که امروز اَوَّلِ سه روزه است
روزِ پیروزاست نه پیروزه است

هر دلی کَنْدَر غَمِ شَهْ می‌بُوَد
دَم به دَم او را سَرِ مَهْ می‌بُوَد

قِصّهٔ محمود و اَوْصافِ اَیاز
چون شُدم دیوانه رفت اکنون زِ ساز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات
گوهر بعدی:بخش ۷۵ - بیان آنک آنچ بیان کرده می‌شود صورت قصه است وانگه آن صورتیست کی در خورد این صورت گیرانست و درخورد آینهٔ تصویر ایشان و از قدوسیتی کی حقیقت این قصه راست نطق را ازین تنزیل شرم می‌آید و از خجالت سر و ریش و قلم گم می‌کند و العاقل یکفیه الاشاره
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.