۴۲۸ بار خوانده شده

بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات

در حَدیث آمد که روزِ رَسْتخیز
اَمْر آید هر یکی تَن را که خیز

نَفْخِ صورْ اَمْراست از یَزدانِ پاک
که بَر آرید ای ذَرایِر سَر زِ خاک

باز آید جانِ هر یک در بَدَن
هَمچو وَقتِ صُبحْ هوش آید به تَن

جانْ تَنِ خود را شِناسَد وَقتِ روز
در خَرابِ خود دَر آیَد چون کُنوز

جسمِ خود بِشْناسَد و در وِیْ رَوَد
جانِ زَرگَر سویِ دَرْزی کِی رَوَد؟

جانِ عالِم سویِ عالِم می‌دَوَد
روحِ ظالِمْ سویِ ظالِم می‌دَوَد

کِه شِناسا کَردَشان؟ عِلْم اِله
چون که بَرّه وْ میشْ وَقتِ صُبح گاه

پایْ کَفشِ خود شِناسَد در ظُلَم
چون نَدانَد جانْ تَنِ خود ای صَنَم؟

صُبحْ حَشْرِ کوچک است ای مُسْتَجیر
حَشْرِ اَکبَر را قیاس از وِیْ بگیر

آن چُنان که جانْ بِپَرَّد سویِ طین
نامه پَرَّد تا یَسار و تا یَمین

در کَفَش بِنْهَند نامه‌یْ بُخْل و جود
فِسْق و تَقوی آنچه دی خو کرده بود

چون شود بیدار از خواب او سَحَر
باز آید سویِ او آن خیر و شَر

گَر ریاضَت داده باشد خویِ خویش
وَقتِ بیداری همان آید به پیش

وَرْ بُد او دی خام و زشت و در ضَلال
چون عَزا نامه سِیَه یابد شِمال

وَرْ بُد او دی پاک و با تَقوی و دین
وَقتِ بیداری بَرَد دُرّ ثَمین

هست ما را خواب و بیداریّ ما
بر نِشانِ مرگ و مَحْشَر دو گُوا

حَشْرِ اَصْغَر حَشْرِ اَکبَر را نِمود
مرگِ اَصْغَر مرگِ اَکبَر را زُدود

لیکْ این نامه خیال است و نَهان
وان شود در حَشْرِ اکْبَر بَس عِیان

این خیال اینجا نَهان پیدا اَثَر
زین خیال آن جا بِرویانَد صُوَر

در مُهندس بین خیالِ خانه‌یی
در دِلَش چون در زمینی دانه‌یی

آن خیال از اَنْدَرون آید بُرون
چون زمین که زایَد از تُخْمِ درون

هر خیالی کو کُند در دلْ وَطَن
روزِ مَحْشَر صورتی خواهد شُدن

چون خیالِ آن مُهندس در ضَمیر
چون نَبات اَنْدَر زمینِ دانه‌گیر

مُخْلَصَم زین هر دو مَحْشَر قِصّه‌‌یی‌ست
مُؤمنان را در بیانَش حِصّه‌یی‌ست

چون بَر آیَد آفتابِ رَسْتخیز
بَر جَهَند از خاکْ زشت و خوب تیز

سویِ دیوانِ قَضا پویان شوند
نَقْدِ نیک و بَد به کوره می‌رَوَند

نَقْدِ نیکو شادْمان و نازْ ناز
نَقْدِ قَلْب اَنْدَر زَحیر و در گُداز

لَحْظه لَحْظه اِمْتِحان‌ها می‌رَسَد
سِرّ دل‌ها می‌نِمایَد در جَسَد

چون زِ قِنْدیلْ آب و روغن گشته فاش
یا چو خاکی که بِرویَد سِرّهاش

از پیاز و گَنْدنا و کوکْنار
سِرّ دِیْ پیدا کُند دستِ بهار

آن یکی سَرسَبز نَحْنُ الْمُتَّقون
وآن دِگَر هَمچون بَنفشه سَرنِگون

چَشم‌ها بیرون جَهیده از خَطَر
گشته دَهْ چَشمه زِ بیمِ مُسْتَقَر

باز مانده دیده‌ها در اِنْتِظار
تا که نامه نایَد از سوی یَسار

چَشمْ گردان سویِ راست و سویِ چَپ
زان که نَبْوَد بَخت نامه‌یْ راست زَپ

نامه‌یی آید به دستِ بَنده‌یی
سَرْ سِیَه از جُرم و فِسْقْ آکنده‌یی

اَنْدَرو یک خیر و یک توفیق نه
جُز که آزارِ دلِ صِدّیق نه

پُر زِ سَر تا پایْ زشتیّ و گُناه
تَسْخَر و خُنْبَک زدن بر اَهْلِ راه

آن دَغَل‌کاریّ و دُزدی‌هایِ او
و آن چو فِرعونان اَنَا و اِنّایِ او

چون بِخوانَد نامهٔ خود آن ثَقیل
دانَد او که سویِ زندان شُد رَحیل

پَس رَوان گردد چو دُزدان سویِ دار
جُرمْ پیدا بَسته راهِ اِعْتِذار

آن هزاران حُجَّت و گُفتارِ بَد
بر دَهانَش گشته چون مِسْمارِ بَد

رَخْتِ دُزدی بر تَن و در خانه‌اَش
گشته پیدا گُم شده اَفْسانه‌اَش

پَسْ رَوان گردد به زندانِ سَعیر
که نباشد خار را ز آتَش گُزیر

چون مُوَکَّل آن مَلایِک پیش و پَس
بوده پنهان گشته پیدا چون عَسَس

می‌بَرَندَش می‌سُپوزَندَش به نیش
که بُرو ای سگ به کَهْدان‌هایِ خویش

می‌کَشَد پا بر سَرِ هر راهْ او
تا بُوَد که بَر جَهَد زان چاهْ او

مُنْتَظِر می‌ایسْتَد تَن می‌زَنَد
در اُمیدی رویْ وا پَس می‌کُند

اشک می‌بارَد چو بارانِ خَزان
خُشک اومیدی چه دارد او جُز آن؟

هر زمانی رویْ وا پَس می‌کُند
رو به دَرگاهِ مُقدَّس می‌کُند

پَس زِ حَقْ اَمرْ آید از اِقْلیمِ نور
که بِگویَندَش که ای بَطّالِ عور

اِنْتِظارِ چیستی؟ ای کانِ شَر
رو چه وا پَس می‌کُنی؟ ای خیره‌سَر

نامه‌اَت آن است کِتْ آمد به دَست
ای خدا آزار و ای شَیطان‌پَرَست

چون بِدیدی نامهٔ کِردارِ خویش
چِه نگَری پَس بین جَزایِ کارِ خویش

بیهُده چه مولْ مولی می‌زَنی؟
در چُنین چَهْ کو امیدِ روشَنی؟

نه تو را از رویِ ظاهِر طاعَتی
نه تو را در سِرّ و باطِن نِیَّتی

نه تو را شب‌ها مُناجات و قیام
نه ترا در روزْ پَرهیز و صیام

نه تو را حِفْظِ زبانْ ز آزارِ کَس
نه نَظَر کردن به عِبْرَت پیش و پَس

پیش چِه بْوَد؟ یادِ مرگ و نَزْعِ خویش
پَس چه باشد‌؟مُردنِ یاران زِ پیش

نه تو را بر ظُلمْ توبه یْ پُر خُروش
ای دَغا گَندمْ‌نِمایِ جوفُروش

چون تَرازویِ تو کَژْ بود و دَغا
راست چون جویی تَرازویِ جَزا؟

چون که پای چپْ بُدی در غَدْر و کاست
نامه چون آید ترا در دستِ راست؟

چون جَزا سایه‌ست ای قَدّ تو خَم
سایهٔ تو کَژْ فُتَد در پیش هم

زین قِبَل آید خِطاباتِ دُرُشت
که شود کُهْ را از آن هم کوژْ پُشت

بَنده گوید آنچه فَرمودی بَیان
صد چُنانَم صد چُنانَم صد چُنان

خود تو پوشیدی بَتَرها را به حِلْم
وَرْنه می‌دانی فَضیحَت‌ها به عِلْم

لیکْ بیرون از جِهاد و فِعْلِ خویش
از وَرایِ خیر و شَرّ و کُفر و کیش

وَزْ نیازِ عاجزانه‌یْ خویشتن
وَزْ خیال و وَهْمِ من یا صد چو من

بودم اومیدی به مَحْضِ لُطفِ تو
از وَرایِ راست باشی یا عُتو؟

بَخشِشِ مَحْضی زِ لُطْفِ بی‌عِوَض
بودم اومید ای کَریمِ بی‌غَرَض

رو سِپَس کردم بِدان مَحْضِ کَرَم
سویِ فِعْلِ خویشتن می‌نَنْگَرَم

سویِ آن اومید کردم رویِ خویش
که وجودم داده‌یی از پیشْ بیش

خِلْعَتِ هستی بِدادی رایِگان
من همیشه مُعْتَمِد بودم بر آن

چون شِمارَد جُرمِ خود را و خَطا
مَحْضِ بَخْشایِش دَرآیَد در عَطا

کِی مَلایِک باز آریدَش به ما
که بُدَستَش چَشمِ دلْ سویِ رَجا

لااُبالی وار آزادش کُنیم
وآن خَطاها را همه خَط بَر زَنیم

لا اُبالی مَر کسی را شُد مُباح
کِشْ زیان نَبْوَد زِ غَدْر و از صَلاح

آتشی خوش بَر فُروزیم از کَرَم
تا نَمانَد جُرم و زَلَّت بیش و کَم

آتشی کَزْ شُعله‌اَش کمتر شَرار
می‌بِسوزَد جُرم و جَبْر و اِخْتیار

شُعله در بُنگاهِ انسانی زَنیم
خار را گُلْزارِ روحانی کُنیم

ما فرستادیم از چَرخِ نُهُم
کیمیا یُصْلِحْ لَکُمْ اَعْمالَکُم

خود چه باشد پیشِ نورِ مُسْتَقَر
کَرّ و فَرّ اختیارِ بوالْبَشَر

گوشت‌پاره آلَتِ گویایِ او
پیه‌پاره مَنْظَرِ بینایِ او

مَسْمَعِ او آن دو پاره استخوان
مَدْرَکَش دو قطره خون یعنی جَنان

کِرمَکیّ و از قَذَر آکَنده‌یی
طَمْطُراقی در جهانْ اَفْکَنده‌‌یی

از مَنی بودی مَنی را واگُذار
ای اَیاز آن پوستین را یاد دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۲ - جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات
گوهر بعدی:بخش ۷۴ - قصهٔ ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانس را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.