۷۵۰ بار خوانده شده

بخش ۷۰ - جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفی‌تری از آن سببها و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هو اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون

گفت یَزدان آن کِه باشد اَصْلْ دان
پَس تورا کِی بینَد او اَنْدَر میان؟

گَرچه خویش را عامه پنهان کرده‌ یی
پیشِ روشَن‌دیدگان هم پَرده‌یی

وان کِه ایشان را شِکَر باشد اَجَل
چون نَظَرْشان مَست باشد در دِوَل؟

تَلْخ نَبْوَد پیشِ ایشان مرگِ تَن
چون رَوَند از چاه و زندان در چَمَن

وا رَهیدند از جهانِ پیچ‌ْپیچ
کَس نَگِریَد بر فَواتِ هیچْ هیچ

بُرجِ زندان را شِکَست ارکانی‌یی
هیچ ازو رَنْجَد دلِ زندانی یی؟

کی دَریغ این سنگِ مَرمَر را شِکَست
تا رَوان و جانِ ما از حَبْسْ رَست

آن رُخام خوب و آن سنگِ شَریف
بُرجِ زندان را بَهی بود و اَلیف

چون شِکَسْتَش تا که زندانی بِرَست؟
دستِ او در جُرمِ این باید شِکَست

هیچ زندانی نگوید این فُشار
جُز کسی کَزْ حَبْس آرَنْدَش به دار

تَلْخ کی باشد کسی را کِشْ بَرَند
از میانِ زَهْرِ مارانْ سویِ قَند؟

جانْ مُجَرَّد گشته از غوغایِ تَن
می‌پَرَد با پَرّ دلْ بی‌پایِ تَن

هَمچو زندانیِّ چَهْ کَنْدَرشَبان
خُسبَد و بینَد به خوابْ او گُلْسِتان

گوید ای یَزدان مرا در تَن مَبَر
تا دَرین گُلْشَن کُنم من کَرّ و فَرّ

گویَدَش یَزدان دُعا شُد مُسْتَجاب
وا مَرو وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب

این چُنین خوابی بِبین چون خوش بُوَد؟
مرگْ نادیده به جَنَّت در رَوَد

هیچ او حَسرَت خورَد بر اِنْتِباه
بر تَنِ با سِلْسِله در قَعْرِ چاه؟

مُؤمنی آخِر دَر آ در صَفِّ رَزم
که تو را بر آسْمان بوده‌ست بَزْم

بر امیدِ راهِ بالا کُن قیام
هَمچو شمعی پیشِ مِحْراب ای غُلام

اشک می‌بار و هَمی‌سوز از طَلَب
هَمچو شمعِ سَر بُریده جُمله شب

لَب فُرو بَند از طَعام و از شراب
سویِ خوانِ آسمانی کُن شِتاب

دَم به دَم بر آسْمان می‌دار اُمید
در هوایِ آسْمانْ رَقْصان چو بید

دَم به دَم از آسْمان می‌آیَدَت
آب و آتش رِزْقْ می‌اَفْزایَدَت

گَر تورا آن جا بَرَد نَبْوَد عَجَب
مَنْگَر اَنْدَر عَجْز و بِنْگَر در طَلَب

کین طَلَب در تو گِروگانِ خداست
زان که هر طالِب به مَطْلوبی سِزاست

جَهد کُن تا این طلَب اَفْزون شود
تا دِلَت زین چاهِ تَنْ بیرون شود

خلق گوید مُرد مِسْکینِ آن فُلان
تو بگویی زنده‌اَم ای غافِلان

گَر تَنِ مَن هَمچو تَن‌ها خُفته است
هشت جَنَّت دَر دِلَم بِشْکُفته است

جانْ چو خُفته در گُل و نسرین بُوَد
چه غَم است اَرْ تَنْ در آن سَرگین بُوَد

جانِ خُفته چه خَبَر دارد زِ تَن؟
کو به گُلْشَن خُفت یا در گولْخَن؟

می‌زَنَد جانْ در جهانِ آبْگون
نَعْره یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمون

گَر نخواهد زیستْ جانْ بی این بَدَن
پَس فَلَک ایوانِ کی خواهد بُدَن؟

گَر نخواهد بی‌بَدَن جانِ تو زیست
فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۹ - بیان آنک مخلوقی کر ترا ازو ظلمی رسد به حقیقت او هم‌چون آلتیست عارف آن بود کی بحق رجوع کند نه به آلت و اگر به آلت رجوع کند به ظاهر نه از جهل کند بلک برای مصلحتی چنانک ابایزید قدس الله سره گفت کی چندین سالست کی من با مخلوق سخن نگفته‌ام و از مخلوق سخن نشنیده‌ام ولیکن خلق چنین پندارند کی با ایشان سخن می‌گویم و ازیشان می‌شنوم زیرا ایشان مخاطب اکبر را نمی‌بینند کی ایشان چون صدااند او را نسبت به حال من التفات مستمع عاقل به صدا نباشد چنانک مثل است معروف قال الجدار للوتد لم تشقنی قال الوتد انظر الی من یدقنی
گوهر بعدی:بخش ۷۱ - در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله چنانک فرمود الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع طعام الله و قوله ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله یرزقون فرحین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.