۲۹۹ بار خوانده شده

بخش ۶۸ - فرستادن عزرائیل ملک العزم و الحزم را علیه‌السلام ببر گرفتن حفنه‌ای خاک تا شود جسم آدم چالاک عیله‌السلام و الصلوة

گفت یَزدان زود عِزْرائیل را
که بِبین آن خاکِ پُر تَخْییل را

آن ضَعیفِ زالِ ظالِم را بیاب
مُشتِ خاکی هین بیاوَر با شتاب

رفت عِزْرائیل سَرهنگِ قَضا
سویِ کُرِّه یْ خاکْ بَهْرِ اِقْتِضا

خاکْ بر قانونْ نَفیر آغاز کرد
داد سوگندَش بَسی سوگند خَورْد

کِی غُلامِ خاص و ای حَمّالِ عَرش
ای مَطاعُ الْاَمْر اَنْدَر عَرش و فَرش

رو به حَقِّ رَحمَتِ رَحْمانِ فَرد
رو به حَقِ آن کِه با تو لُطف کرد

حَقّ شاهی که جِز او مَعْبود نیست
پیشِ او زاریِّ کَسْ مَردود نیست

گفت نَتْوانَم بدین اَفْسونْ که من
رو بِتابَم ز آمِرِ سِرّ و عَلَن

گفت آخِر اَمْر فرمود او به حِلْم
هر دو اَمْرند آن بگیر از راهِ عِلْم

گفت آن تاویل باشد یا قیاس؟
در صَریحِ اَمرْ کَم جو اِلْتِباس

فِکرِ خود را گَر کُنی تَاویل بِهْ
که کُنی تَاویلِ این نامُشْتَبِه

دل هَمی‌سوزد مرا بر لابِه‌اَت
سینه‌ام پُر خون شُد از شورآبه‌اَت

نیستم بی‌رَحْم بَلْ زان هر سه پاک
رَحْم بیشَسْتَم زِ دَردِ دَردناک

گَر طَپانچه می‌زَنَم من بر یَتیم
وَرْ دَهَد حَلْوا به دَستَش آن حَلیم

این طَپانچه خوش تَر از حَلْوایِ او
وَرْ شود غِرّه به حَلوا وایِ او

بر نَفیرِ تو جِگَر می‌سوزَدَم
لیکْ حَقْ لُطفی هَمی‌آموزَدَم

لُطفْ مَخْفی در میانِ قَهْرها
در حَدَث پنهانْ عَقیقِ بی‌بَها

قَهْرِ حَق بهتر زِ صد حِلْمِ من است
مَنع کردن جانْ زِ حَقْ جان کَندن است

بَتّرین قَهْرَش بِهْ از حِلْمِ دو کَوْن
نِعْمَ رَبُّ‌الْعالَمین و نِعْمَ عَوْن

لُطف‌هایِ مُضْمَر اَنْدَر قَهْرِ او
جانْ سِپُردن جانْ فَزایَد بَهْرِ او

هین رَها کُن بَدگُمانیّ و ضَلال
سَر قَدَم کُن چون که فَرمودَت تَعال

آن تَعالِ او تَعالی‌ها دَهَد
مَستی و جُفت و نِهالی‌ها دَهَد

باری آن اَمرِ سَنی را هیچْ هیچ
من نَیارم کرد وَهْن و پیچْ پیچ

این همه بِشْنید آن خاکِ نَژَند
زان گُمانِ بَد بُدَش در گوشْ بَند

باز از نوعِ دِگَر آن خاکِ پَست
لابِه و سَجده هَمی‌کرد او چو مَست

گفت نَه بَرخیز نَبْوَد زین زیان
من سَر و جان می‌نَهَم رَهْن و ضَمان

لابِه مَنْدیش و مَکُن لابِه دِگَر
جُز بِدان شاهِ رَحیمِ دادگَر

بَنده فَرمانَم نَیارَم تَرک کرد
اَمرِ او کَزْ بَحْر اَنْگیزید گَرد

جُز از آن خَلّاقِ گوش و چَشم و سَر
نَشْنَوَم از جانِ خود هم خیر و شَر

گوشِ من از گفتِ غیرِ او کَراست
او مرا از جانِ شیرینْ جانْ‌تَراست

جانْ ازاو آمد نَیامَد او زِ جان
صدهزاران جان دَهَم او رایِگان

جان کِه باشد کِشْ گُزینَم بر کَریم؟
کَیْک چِه بْوَد که بِسوزم زو گِلیم؟

مَن نَدانَم خیرْ اِلا خیرِ او
صُمُّ و بُکْمُ و عُمْیْ من از غیرِ او

گوشِ من کَرَّست از زاری‌کُنان
که مَنَم در کَفِّ او هَمچون سِنان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۷ - فرستادن اسرافیل را علیه‌السلام به خاک کی حفنه‌ای بر گیر از خاک بهر ترکیب جسم آدم علیه‌السلام
گوهر بعدی:بخش ۶۹ - بیان آنک مخلوقی کر ترا ازو ظلمی رسد به حقیقت او هم‌چون آلتیست عارف آن بود کی بحق رجوع کند نه به آلت و اگر به آلت رجوع کند به ظاهر نه از جهل کند بلک برای مصلحتی چنانک ابایزید قدس الله سره گفت کی چندین سالست کی من با مخلوق سخن نگفته‌ام و از مخلوق سخن نشنیده‌ام ولیکن خلق چنین پندارند کی با ایشان سخن می‌گویم و ازیشان می‌شنوم زیرا ایشان مخاطب اکبر را نمی‌بینند کی ایشان چون صدااند او را نسبت به حال من التفات مستمع عاقل به صدا نباشد چنانک مثل است معروف قال الجدار للوتد لم تشقنی قال الوتد انظر الی من یدقنی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.