۴۳۴ بار خوانده شده
بخش ۶۱ - صاحبدلی دید سگ حامله در شکم آن سگبچگان بانگ میکردند در تعجب ماند کی حکمت بانگ سگ پاسبانیست بانگ در اندرون شکم مادر پاسبانی نیست و نیز بانگ جهت یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره و آنجا هیچ این فایدهها نیست چون به خویش آمد با حضرت مناجات کرد و ما یعلم تاویله الا الله جواب آمد کی آن صورت حال قومیست از حجاب بیرون نیامده و چشم دل باز ناشده دعوی بصیرت کنند و مقالات گویند از آن نی ایشان را قوتی و یاریی رسد و نه مستمعان را هدایتی و رشدی
آن یکی میدید خواب اَنْدَر چِله
در رَهی ماده سگی بُد حامله
ناگهان آوازِ سگْبَچْگان شَنید
سگْبَچه اَنْدَر شِکَم بُد ناپَدید
بَس عَجَب آمد وِرا آن بانگها
سگْبَچه اَنْدَر شِکَم چون زد نِدا؟
سگْبَچه اَنْدَر شِکَم ناله کُنان
هیچکس دیدهست این اَنْدَر جهان؟
چون بِجَست از واقِعه آمد به خویش
حیرتِ او دَمْ به دَمْ میگشت بیش
در چِله کَس نی که گردد عُقْده حل
جُز که دَرگاهِ خدا عَزَّ و جَلّ
گفت یا رب زین شِکال و گفت و گو
در چِله وا ماندهام از ذِکْرِ تو
پَرّ من بُگْشای تا پَرّان شَوَم
در حَدیقهیْ ذِکْر و سیبِسْتان شَوَم
آمَدَش آوازِ هاتِف در زمان
کان مِثالی دان زِ لافِ جاهِلان
کَزْ حِجاب و پَرده بیرون نامَده
چَشمْ بَسته بیهُده گویان شُده
بانگِ سگ اَنْدَر شِکَم باشد زیان
نه شکارْاَنْگیز و نه شب پاسْبان
گُرگْ نادیده که مَنْعِ او بُوَد
دُزدْ نادیده که دَفْعِ او شود
از حَریصی وَزْ هوای سَروَری
در نَظَر کُنْد و به لافیدن جَری
از هَوایِ مُشتریّ و گرمدار
بیبَصیرت پا نَهاده در فُشار
ماهْ نادیده نِشانها میدَهَد
روستایی را بِدان کَژْ مینَهَد
از برایِ مُشتری در وَصْفِ ماه
صد نِشان نادیده گوید بَهْرِ جاه
مُشتری کو سود دارد خود یکیست
لیکْ ایشان را دَرو رَیْب و شَکیست
از هوایِ مُشتریّ بیشُکوه
مُشتری را باد دادَند این گُروه
مُشتریّ ماست اللهُ اشْتَری
از غَمِ هر مُشتری هین بَرتَر آ
مُشترییی جو که جویانِ تواست
عالِمِ آغاز و پایانِ تواست
هین مَکَش هر مُشتری را تو به دست
عشقْبازی با دو معشوقه بد است
زو نیابی سود و مایه گَر خَرَد
نَبْوَدَش خود قیمتِ عقل و خِرد
نیست او را خود بَهایِ نیمْ نَعْل
تو بَرو عرضه کُنی یاقوت و لَعْل؟
حِرصْ کورَت کرد و مَحْرومَت کُنَد
دیوْ هَمچون خویش مَرجومَت کُند
همچُنانک اَصْحابِ فیل و قَوْمِ لوط
کَردَشان مَرجومْ چون خود آن سَخوط
مشتری را صابِران در یافتند
چون سویِ هر مُشتری نَشْتافتند
آن کِه گردانید رو زان مُشتری
بَخْت و اِقْبال و بَقا شُد زو بَری
مانْد حَسرت بر حَریصانْ تا اَبَد
هَمچو حالِ اَهْلِ ضَروان در حَسَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در رَهی ماده سگی بُد حامله
ناگهان آوازِ سگْبَچْگان شَنید
سگْبَچه اَنْدَر شِکَم بُد ناپَدید
بَس عَجَب آمد وِرا آن بانگها
سگْبَچه اَنْدَر شِکَم چون زد نِدا؟
سگْبَچه اَنْدَر شِکَم ناله کُنان
هیچکس دیدهست این اَنْدَر جهان؟
چون بِجَست از واقِعه آمد به خویش
حیرتِ او دَمْ به دَمْ میگشت بیش
در چِله کَس نی که گردد عُقْده حل
جُز که دَرگاهِ خدا عَزَّ و جَلّ
گفت یا رب زین شِکال و گفت و گو
در چِله وا ماندهام از ذِکْرِ تو
پَرّ من بُگْشای تا پَرّان شَوَم
در حَدیقهیْ ذِکْر و سیبِسْتان شَوَم
آمَدَش آوازِ هاتِف در زمان
کان مِثالی دان زِ لافِ جاهِلان
کَزْ حِجاب و پَرده بیرون نامَده
چَشمْ بَسته بیهُده گویان شُده
بانگِ سگ اَنْدَر شِکَم باشد زیان
نه شکارْاَنْگیز و نه شب پاسْبان
گُرگْ نادیده که مَنْعِ او بُوَد
دُزدْ نادیده که دَفْعِ او شود
از حَریصی وَزْ هوای سَروَری
در نَظَر کُنْد و به لافیدن جَری
از هَوایِ مُشتریّ و گرمدار
بیبَصیرت پا نَهاده در فُشار
ماهْ نادیده نِشانها میدَهَد
روستایی را بِدان کَژْ مینَهَد
از برایِ مُشتری در وَصْفِ ماه
صد نِشان نادیده گوید بَهْرِ جاه
مُشتری کو سود دارد خود یکیست
لیکْ ایشان را دَرو رَیْب و شَکیست
از هوایِ مُشتریّ بیشُکوه
مُشتری را باد دادَند این گُروه
مُشتریّ ماست اللهُ اشْتَری
از غَمِ هر مُشتری هین بَرتَر آ
مُشترییی جو که جویانِ تواست
عالِمِ آغاز و پایانِ تواست
هین مَکَش هر مُشتری را تو به دست
عشقْبازی با دو معشوقه بد است
زو نیابی سود و مایه گَر خَرَد
نَبْوَدَش خود قیمتِ عقل و خِرد
نیست او را خود بَهایِ نیمْ نَعْل
تو بَرو عرضه کُنی یاقوت و لَعْل؟
حِرصْ کورَت کرد و مَحْرومَت کُنَد
دیوْ هَمچون خویش مَرجومَت کُند
همچُنانک اَصْحابِ فیل و قَوْمِ لوط
کَردَشان مَرجومْ چون خود آن سَخوط
مشتری را صابِران در یافتند
چون سویِ هر مُشتری نَشْتافتند
آن کِه گردانید رو زان مُشتری
بَخْت و اِقْبال و بَقا شُد زو بَری
مانْد حَسرت بر حَریصانْ تا اَبَد
هَمچو حالِ اَهْلِ ضَروان در حَسَد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۰ - تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت را کی ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حقالف ندارند چنانک طوطی با صورت آدمی الف ندارد کی ازو تلقین تواند گرفت حق تعالی شیخ را چون آیینهای پیش مرید همچو طوطی دارد و از پس آینه تلقین میکند لا تحرک به لسانک ان هو الا وحی یوحی اینست ابتدای مسلهٔ بیمنتهی چنانک منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه کی خیالش میخوانی بیاختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی کی متعلمست نه عکس آن معلم کی پس آینه است و لیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل
گوهر بعدی:بخش ۶۲ - قصهٔ اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان کی پدر ما از سلیمی اغلب دخل باغ را به مسکینان میداد چون انگور بودی عشر دادی و چون مویز و دوشاب شدی عشر دادی و چون حلوا و پالوده کردی عشر دادی و از قصیل عشر دادی و چون در خرمن میکوفتی از کفهٔ آمیخته عشر دادی و چون گندم از کاه جدا شدی عشر دادی و چون آرد کردی عشر دادی و چون خمیر کردی عشر دادی و چون نان کردی عشر دادی لاجرم حق تعالی در آن باغ و کشت برکتی نهاده بود کی همه اصحاب باغها محتاج او بدندی هم به میوه و هم به سیم و او محتاج هیچ کس نی ازیشان فرزندانشان خرج عشر میدیدند منکر و آن برکت را نمیدیدند همچون آن زن بدبخت که کدو را ندید و خر را دید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.