۴۵۲۴ بار خوانده شده

بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را ببهانه براه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد بفضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب

یک کَنیزک یک خَری بر خود فَکَند
از وُفورِ شَهْوت و فَرطِ گَزَند

آن خَرِ نَر را به گانْ خو کرده بود
خَر جِماعِ آدمی پِی بُرده بود

یک کَدویی بود حیلتْ‌سازه را
در نَرَش کردی پِیِ اندازه را

در ذَکَر کردی کَدو را آن عَجوز
تا رَود نیمِ ذَکَر وَقتِ سُپوز

گَر همه کیرِ خَر اَنْدَر وِیْ رَوَد
آن رَحِمْ و آن روده‌ها ویران شود

خر هَمی‌شُد لاغَر و خاتونِ او
مانْد عاجِز کَزْ چه شُد این خَر چو مو

نَعلبَندان را نِمود آن خَر که چیست
عِلَّتِ او که نَتیجه‌ش لاغَری‌ست؟

هیچ عِلَّت اَنْدَرو ظاهِر نَشُد
هیچ کَس از سِرّ او مُخْبِر نَشُد

در تَفَحُّص اَنْدَر اُفتاد او به جِد
شُد تَفَحُّص را دَمادَم مُسْتَعِد

جِدّ را باید که جانْ بنده بُوَد
زان که جِدْ جوینده یابَنده بُوَد

چون تَفَحُّص کرد از حالِ اُشَک
دید خُفته زیرِ خَر آن نَرگِسَک

از شِکافِ دَر بِدید آن حال را
بَس عَجَب آمد از آن آن زال را

خَر هَمی‌گایَد کَنیزک را چُنان
که به عقل و رَسمْ مَردان با زنان

در حَسَد شُد گفت چون این مُمکِن است
پَس من اولی تَر که خَر مُلْکِ من است

خَر مُهَذَّب گشته و آموخته
خوان نَهاده‌ست و چراغ اَفْروخته

کرد نادیده وْ دَرِ خانه بِکوفت
کِی کَنیزک چند خواهی خانه روفْت؟

از پِیِ روپوش می‌گفت این سُخُن
کِی کَنیزک آمدم دَر باز کُن

کرد خاموش و کَنیزک را نگفت
راز را از بَهْرِ طَمْعِ خود نَهُفت

پَس کَنیزک جُمله آلاتِ فَساد
کرد پنهان پیش شُد دَر را گُشاد

رو تُرُش کرد و دو دیده پُر زِ نَم
لب فرو مالید یعنی صایِمَم

در کَفِ او نَرمه جاروبی که من
خانه را می‌روفْتم بَهْرِ عَطَن

چون که با جاروب دَر را وا گُشاد
گفت خاتون زیرِ لب کِی اوسْتاد

رو تُرُش کردیّ و جاروبی به کَف؟
چیست آن خَر بَرگُسَسته از عَلَف؟

نیمْ کاره وْ خشمگینْ جُنْبان ذَکَر
زِ انْتِظارِ تو دو چَشمَش سویِ دَر

زیرِ لب گفت این نَهان کرد از کَنیز
داشْتَش آن دُمْ چو بی‌جُرمانْ عَزیز

بَعد از آن گُفتَش که چادر نِهْ به سَر
رو فُلان خانه زِ من پیغام بَر

این چُنین گو وین چُنین کُن وآن چُنان
مُخْتَصَر کردم من افسانه یْ زنان

آنچه مَقْصود است مَغزِ آن بگیر
چون به راهَش کرد آن زالِ سَتیر

بود از مَستیّ شَهْوتْ شادمان
دَر فُرو بَست و هَمی‌گفت آن زمان

یافتم خَلْوَت زَنَم از شُکر بانگ
رَسته‌ام از چارْ دانگ و از دو دانگ

از طَرَب گشته بُزانِ زن هزار
در شَرارِ شَهوتِ خَر بی‌قَرار

چه بُزان؟ کان شَهوتْ او را بُز گرفت
بُز گرفتن گیج را نَبْوَد شِگِفت

مَیْلِ شَهوتْ کَر کُند دل را و کور
تا نِمایَد خَر چو یوسُفْ نارْ نور

ای بَسا سَرمَستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مُطْلَق دانَد او

جُز مگر بَنده‌یْ خدا یا جَذْبِ حَق
با رَهَش آرَد بِگَردانَد وَرق

تا بِدانَد کان خیالِ ناریه
در طَریقت نیست اِلّا عاریه

زشت‌ها را خوبْ بِنْمایَد شَرَه
نیست چون شَهْوت بَتَر ز آفتابِ رَهْ

صد هزاران نامِ خوش را کرد نَنگ
صد هزاران زیرَکان را کرد دَنْگ

چون خَری را یوسُفِ مصری نِمود
یوسُفی را چون نِمایَد آن جُهود؟

بر تو سَرگین را فُسونَش شَهْد کرد
شَهْد را خود چون کُند وَقتِ نَبَرد؟

شهوت از خوردن بُوَد کمَ کُن زِ خَور
یا نِکاحی کُن گُریزان شو زِ شَر

چون بِخورْدی می‌کَشَد سویِ حَرَم
دَخْل را خَرجی بِباید لاجَرَم

پَس نِکاح آمد چو لاحَوْلَ وَ لا
تا که دیوَت نَفْکَند اَنْدَر بَلا

چون حَریصِ خوردنی زَن خواه زود
وَرْنه آمد گُربه و دُنْبه رُبود

بارِ سنگی بر خَری که می‌جَهَد
زود بَر نِه پیش از آن کو بَر نَهَد

فِعْلِ آتش را نمی‌دانی تو بَرد
گِردِ آتش با چُنین دانش مَگَرد

عِلْمِ دیگ و آتش اَرْ نَبْوَد تورا
از شَرَر نه دیگ مانَد نه اَبا

آبْ حاضِر باید و فرهنگ نیز
تا پَزَد آب دیگْ سالِمْ در اَزیز

چون نَدانی دانشِ آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بُگْذَری

دَر فُرو بَست آن زن و خَر را کَشید
شادمانه لاجَرَم کَیْفَر چَشید

در میانِ خانه آوَرْدَش کَشان
خُفْت اَنْدَر زیرِ آن نَر خَر سِتان

هم بر آن کُرسی که دید او از کَنیز
تا رَسَد در کامِ خود آن قَحْبه نیز

پا بَر آوَرْد و خَر اَنْدَر وِیْ سُپوخت
آتشی از کیرِ خَر در وِیْ فُروخت

خَر مُؤدَّب گشته در خاتون فَشُرد
تا به خایه در زمانْ خاتون بِمُرد

بَر دَرید از زَخْمِ کیرِ خَر جِگَر
روده‌ها بِسْکُسته شُد از همدِگَر

دَم نَزَد در حال آن زن جان بِداد
کُرسی از یک‌سو زن از یک‌سو فُتاد

صَحْنِ خانه پُر زِ خون شُد زن نِگون
مُرد او و بُرد جانْ رَیْبُ اَلْمَنون

مرگِ بَد با صد فَضیحَت ای پدر
تو شهیدی دیده‌یی از کیرِ خَر؟

تو عَذابُ الْخِزْی بِشْنو از نُبی
در چُنین نَنْگی نَکُن جان را فِدی

دان که این نَفْسِ بَهیمی نَر خَراست
زیرِ او بودن از آن نَنْگین‌تَراست

در رَهِ نَفْس اَرْ بمیری در مَنی
تو حقیقت دان که مِثْلِ او زنی

نَفْسِ ما را صورتِ خَر بِدْهَد او
زانک صورت‌ها کُند بر وَفْقِ خو

این بُوَد اِظْهارِ سِر در رَسْتخیز
اللهْ الَلهْ از تَنِ چون خَر گُریز

کافِران را بیم کرد ایزد زِ نار
کافِران گفتند نارْ اولی ز ِعار

گفت نی آن نارْ اَصلِ عارهاست
هَمچو این ناری که این زن را بِکاست

لُقمه اندازه نَخورْد از حِرْصِ خَود
در گِلو بِگْرفت لُقمه یْ مرگِ بَد

لُقمه اندازه خور ای مَرد حَریص
گَرچه باشد لُقمه حَلْوا و خَبیص

حَق تَعالی داد میزان را زبان
هین زِ قرآن سورهٔ رَحْمان بِخوان

هین زِ حِرْصِ خویش میزان را مَهِل
آز و حِرصْ آمد تو را خَصْمِ مُضِل

حِرْص جویَد کُل بَر آیَد او زِ کُل
حِرْص مَپْرَست ای فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل

آن کَنیزک می‌شُد و می‌گفت آه
کردی ای خاتونْ تو اُسْتا را به راه

کارْ بی‌اُستاد خواهی ساختن؟
جاهِلانه جان بِخواهی باختن

ای زِ من دُزدیده عِلْمی ناتمام
نَنْگَت آمد که بِپُرسی حالِ دام؟

هم بِچیدی دانه مُرغ از خَرمَنَش
هم نَیُفتادی رَسَن در گَردَنَش

دانه کمتر خور مَکُن چندین رَفو
چون کُلوا خوانْدی بِخوان لا تُسْرِفوا

تا خوری دانه نَیُفتی تو به دام
این کُند عِلْم و قَناعَت وَالسَلام

نِعْمَت از دنیا خورَد عاقلْ نه غَم
جاهِلان مَحْروم مانْده در نَدَم

چون در اُفْتَد در گِلوشان حَبْلِ دام
دانه خوردن گشت بر جُمله حَرام

مُرغ اَنْدَر دامْ دانه کِی خورَد؟
دانه چون زَهْراست در دام اَرْ چَرَد

مُرغِ غافِل می‌خورَد دانه زِ دام
هَمچو اَنْدَر دامِ دنیا این عوام

باز مُرغانِ خَبیرِ هوشْمَند
کرده‌اند از دانه خود را خُشک‌بَند

کَنْدَرونِ دام دانه زَهرْباست
کور آن مُرغی که در فَخْ دانه خواست

صاحِبِ دامْ اَبْلَهان را سَر بُرید
وان ظَریفان را به مَجْلِس‌ها کَشید

که از آن‌ها گوشت می‌آید به کار
وَزْ ظَریفانْ بانگ و ناله یْ زیر و زار

پَس کَنیزک آمد از اِشْکافِ دَر
دید خاتون را بِمُرده زیرِ خر

گفت ای خاتونِ اَحْمَق این چه بود
گَر تورا اُستادْ خود نَقْشی نِمود؟

ظاهِرَش دیدی سِرَش از تو نَهان
اوسْتا ناگشته بُگْشادی دُکان؟

کیرْ دیدی هَمچو شَهْد و چون خَبیص
آن کَدو را چون ندیدی ای حَریص؟

یا چو مُسْتَغْرِق شُدی در عشقِ خَر
آن کَدو پنهان بِمانْدَت از نَظَر؟

ظاهِرِ صَنْعَت بِدیدی زاوسْتاد
اوسْتادی بَرگرفتی شادْ شاد؟

ای بَسا زَرّاقِ گولِ بی‌وقوف
از رَه مَردان ندیده غیرِ صوف

ای بَسا شوخان زِ اَنْدَک اِحْتِراف
از شَهان ناموخته جُز گفت و لاف

هر یکی در کَفْ عصا که موسی‌اَم
می‌دَمَد بر اَبْلَهان که عیسی‌اَم

آه از آن روزی که صِدْقِ صادقان
باز خواهد از تو سَنگِ اِمْتِحان

آخِر از اُستادْ باقی را بِپُرس
یا حَریصان جُمله کورانَنْد و خُرْس؟

جُمله جُستی باز مانْدی از همه
صَیْدِ گُرگانَند این اَبْلَه رَمه

صورتی بِشْینده گشتی تَرجُمان
بی‌خَبَر از گفتِ خود چون طوطیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۸ - مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین شیخ پیر سن نمی‌خواهم بلک پیرعقل و معرفت و اگر چه عیسیست علیه‌السلام در گهواره و یحیی است علیه‌السلام در مکتب کودکان مریدی شیخ را گریان دید او نیز موافقت کرد و گریست چون فارغ شد و به در آمد مریدی دیگر کی از حال شیخ واقف‌تر بود از سر غیرت در عقب او تیز بیرون آمد گفتش ای برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نیندیشی و نگویی کی شیخ می‌گریست و من نیز می‌گریستم کی سی سال ریاضت بی‌ریا باید کرد و از عقبات و دریاهای پر نهنگ و کوههای بلند پر شیر و پلنگ می‌باید گذشت تا بدان گریهٔ شیخ رسی یا نرسی اگر رسی شکر زویت لی الارض گویی بسیار
گوهر بعدی:بخش ۶۰ - تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت را کی ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق‌الف ندارند چنانک طوطی با صورت آدمی الف ندارد کی ازو تلقین تواند گرفت حق تعالی شیخ را چون آیینه‌ای پیش مرید هم‌چو طوطی دارد و از پس آینه تلقین می‌کند لا تحرک به لسانک ان هو الا وحی یوحی اینست ابتدای مسلهٔ بی‌منتهی چنانک منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه کی خیالش می‌خوانی بی‌اختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی کی متعلمست نه عکس آن معلم کی پس آینه است و لیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.