۳۱۰ بار خوانده شده

بخش ۵۱ - قصهٔ آن شخص کی دعوی پیغامبری می‌کرد گفتندش چه خورده‌ای کی گیج شده‌ای و یاوه می‌گویی گفت اگر چیزی یافتمی کی خوردمی نه گیج شدمی و نه یاوه گفتمی کی هر سخن نیک کی با غیر اهلش گویند یاوه گفته باشند اگر چه در آن یاوه گفتن مامورند

آن یکی می‌گفت من پیغامبرم
از همه پیغامبرانْ فاضِلْ تَرَم

گَردَنَش بَستَند و بُردَندَش به شاه
کین هَمی گوید رَسولَم از اِله

خَلْق بر وِیْ جمعْ چون مور و مَلَخ
که چه مَکْر است و چه دام است و چه فَخ؟

گَر رَسول آن است کایَد از عَدَم
ما همه پیغامبریم و مُحْتَشَم

ما از آن جا آمدیم اینجا غَریب
تو چرا مَخصوص باشی؟ ای اَدیب

نه شما چون طِفْلِ خُفته آمَدیْت؟
بی‌خَبَر از راهْ وَزْ مَنْزِل بُدیْت

از مَنازِل خُفته بُگْذشتید و مَست
بی‌خَبَر از راه و از بالا و پَست

ما به بیداری رَوان گشتیم و خَوش
از وَرایِ پنج و شش تا پنج و شَش

دیده مَنْزِل‌ها زِ اَصْل و از اَساس
چون قَلاووزانْ خَبیر و رَهْ‌شِناس

شاه را گفتند اِشْکَنجه‌ش بِکُن
تا نگوید جِنْسِ او هیچ این سُخُن

شاه دیدَش بَسْ نِزار و بَسْ ضَعیف
که به یک سیلی بِمیرَد آن نَحیف

کِی تَوان او را فَشُردن یا زَدَن؟
که چو شیشه گشته است او را بَدَن

لیکْ با او گویم از راهِ خَوشی
که چرا داری تو لافِ سَر کَشی؟

که دُرُشتی نایَد این جا هیچ کار
هم به نَرمی سَر کُند از غارْ مار

مَردمان را دور کرد از گِرْدِ وِیْ
شَهْ لطیفی بود و نرمی وِرْدِ وِیْ

پَسْ نِشانْدَش باز پُرسیدَش زِ جا
که کجا داری مَعاش و مُلْتَجی؟

گفت ای شَهْ هستم از دارُ السَّلام
آمده از رَهْ دَرینْ دارٌ الْمَلام

نه مرا خانه‌ست و نه یک هم نِشین
خانه کِی کرده‌ست ماهی در زمین؟

باز شه از رویِ لاغَش گفت باز
که چه خورْدیّ و چه داری چاشْت‌ساز؟

اِشْتِهی داری‌؟چه خورْدی بامْداد
که چُنین سَرمَستی و پُر لاف و باد؟

گفت اگر نانَم بُدی خُشک و طَری
کِی کُنیمی دَعویِ پیغامبری؟

دَعویِ پیغامبری با این گُروه
هم‌چُنان باشد که دلْ جُستن زِ کوه

کَس زِ کوه و سنگْ عقل و دل نَجُست
فَهْم و ضَبْطِ نکتهٔ مُشکل نَجُست

هر چه گویی باز گوید کُهْ همان
می‌کُند اَفْسوس چون مُسْتَهْزیان

از کجا این قَوْم و پیغام از کجا؟
از جَمادیْ جان کِه را باشد رَجا؟

گَر تو پیغامِ زَنی آریّ و زَر
پیشِ تو بِنْهَند جُمله سیم و سَر

که فُلان جا شاهِدی می‌خوانَدَت
عاشق آمد بر تو او می‌دانَدَت

وَرْ تو پیغامِ خدا آری چو شَهْد
که بیا سویِ خدا ای نیکْ‌عَهْد

از جهانِ مرگْ سویِ بَرگ رو
چون بَقا مُمکِن بُوَد فانی مَشو

قَصْدِ خون تو کُنند و قَصْدِ سَر
نَزْ برایِ حَمْیَتِ دین و هُنر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۰ - در معنی این بیت «گر راه روی راه برت بگشایند ور نیست شوی بهستیت بگرایند»
گوهر بعدی:بخش ۵۲ - سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان می‌خوانند و با آب حیات ابدی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.