۵۶۳ بار خوانده شده

بخش ۴۱ - بقیهٔ قصهٔ آهو و آخر خران

روزها آن آهویِ خوشْ‌نافِ نَر
در شِکَنجه بود در اِصْطَبْلِ خَر

مُضْطَرِب در نَزع چون ماهی زِ خُشک
در یکی حُقّه مُعَذَّب پُشْک و مُشک

یک خَرَش گفتی که‌ها این بوالْوحوش
طَبْعِ شاهان دارد و میران خَموش

وآن دِگَر تَسْخَر زَدی کَزْ جَرّ و مَد
گوهر آوَرْده‌ست کِی اَرْزان دَهَد؟

وآن خَری گفتی که با این نازُکی
بر سَریرِ شاه شو گو مُتَّکی

آن خَری شُد تُخمه وَزْ خوردن بِمانْد
پَس به رَسْمِ دَعوتْ آهو را بِخوانْد

سَر چُنین کرد او که نه رو ای فُلان
اِشْتِهایَم نیست هستم ناتوان

گفت می‌دانم که نازی می‌کُنی
یا زِ ناموسْ اِحْترازی می‌کُنی

گفت او با خود که آن طُعْمه‌یْ تو است
که ازان اَجْزایِ تو زنده وْ نو است

من اُلیفِ مَرْغَزاری بوده‌ام
در زُلال و روضه‌ها آسوده‌ام

گَر قَضا انداخت ما را در عَذاب
کِی رَوَد آن خو و طَبْعِ مُسْتَطاب؟

گَر گدا گشتم گدارو کِی شَوَم؟
وَرْ لباسَم کُهنه گردد من نُواَم

سُنبُل و لاله وْ سِپَرْغَم نیز هم
با هزاران ناز و نِفْرت خورده‌ام

گفت آری لاف می‌زن لافْ‌لاف
در غَریبی بَسْ تَوان گفتن گِزاف

گفت نافَم خود گواهی می‌دَهَد
مِنَّتی بر عود و عَنْبَر می‌نَهَد

لیک آن را کِه شْنَوَد؟ صاحِبْ‌مَشام
بر خَرِ سَرگینْ‌پَرست آن شُد حَرام

خَر کُمیزِ خَر بِبویَد بر طَریق
مُشک چون عَرضه کُنم با این فَریق؟

بَهْرِ این گفت آن نَبیّ مُسْتَجیب
رَمْزِ اَلْاِسْلامُ فِی‌الدّنیا غَریب

زان که خویشانَش هم از وِیْ می‌رَمَند
گَرچه با ذاتَشْ ملایِک هَمدَم اند

صورتش را جِنْس می‌بینَند اَنام
لیکْ از وِیْ می‌نَیایَد آن مَشام

هَمچو شیری در میانِ نَقْشِ گاو
دور می‌بینَش ولی او را مَکاو

وَرْ بِکاوی تَرکِ گاوِ تَنْ بِگو
که بِدَرَّد گاو را آن شیرخو

طَبْعِ گاوی از سَرَت بیرون کُند
خویِ حیوانی زِ حیوانْ بَر کَند

گاو باشی شیر گَردی نَزدِ او
گَر تو با گاوی خوشی شیری مَجو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید
گوهر بعدی:بخش ۴۲ - تفسیر انی اری سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف آن گاوان لاغر را خدا به صفت شیران گرسنه آفریده بود تا آن هفت گاو فربه را به اشتها می‌خوردند اگر چه آن خیالات صور گاوان در آینهٔ خواب نمودند تو معنی بگیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.