۷۵۳ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - مناجات

ای مُبَدَّل کرده خاکی را به زَر
خاکِ دیگر را بِکرده بوالْبَشر

کارِ تو تَبدیلِ اَعْیان و عَطا
کارِ مَن سَهْو است و نِسْیان و خَطا

سَهْو و نِسْیان را مُبَدَّل کُن به عِلْم
من همه خِلْمَم مرا کُن صَبر و حِلْم

ای کِه خاکِ شوره را تو نان کُنی
وِیْ کِه نانِ مُرده را تو جان کُنی

ای کِه جانِ خیره را رَهْبر کُنی
وِیْ که بی‌رَه را تو پیغمبر کُنی

می‌کُنی جُزوِ زمین را آسْمان
می‌فَزایی در زمینْ از اَخْتَران

هر کِه سازد زین جهانْ آبِ حَیات
زوتَرَش از دیگران آید مَمات

دیدهٔ دل کو به گَردون بِنْگَریست
دید کین جا هر دَمی میناگَری‌ست

قَلْبِ اَعْیان است و اِکْسیری مُحیط
اِئْتِلافِ خِرقهٔ تَنْ بی‌مَخیط

تو از آن روزی که در هست آمدی
آتشی یا بادی یا خاکی بُدی

گَر بر آن حالت تو را بودی بَقا
کِی رَسیدی مَر تو را این اِرْتقا؟

از مُبَدّل هستی اَوَّل نَمانْد
هستیِ بهتر به جایِ آن نِشانْد

هم‌چُنین تا صد هزاران هست‌ها
بَعدِ یکدیگر دُوُم بِهْ زِ ابْتِدا

از مُبَدّل بین وَسایِط را بِمان
کَزْ وَسایِط دور گَردی زَ اصْلِ آن

واسطه هرجا فُزون شُد وَصْل جَست
واسطه کَم ذوقِ وَصْل اَفْزون‌تَراست

از سَبَب‌دانی شود کَم حیرَتَت
حیرتِ تو رَهْ دَهَد در حَضرَتَت

این بَقاها از فَناها یافتی
از فَنایَش رو چرا بَرتافتی؟

زان فَناها چه زیان بودَت که تا
بر بَقا چَفْسیده‌ یی؟ ای نافِقا؟

چون دُوُم از اَوَّلینَت بهتراست
پَس فَنا جو و مُبَدّل را پَرَست

صد هزاران حَشْر دیدی ای عَنود
تاکُنون هر لحظه از بَدْوِ وجود

از جَمادی بی‌خَبَر سویِ نَما
وَزْ نَما سویِ حَیات و اِبْتِلا

باز سویِ عقل و تَمییزاتِ خَوش
باز سویِ خارجِ این پنج و شَش

تا لبِ بَحْرْ این نِشان پای‌هاست
پَسْ نشانِ پا درونِ بَحْرْ لاست

زان که مَنْزِل‌هایِ خُشکی زِ احْتیاط
هست دِهْ‌ها و وَطَن‌ها و رِباط

باز مَنْزِل‌هایِ دریا در وقوف
وَقتِ موج و حَبْسْ بی‌عَرصه وْ سُقوف

نیست پیدا آن مَراحِل را سَنام
نه نِشان است آن مِنازِل را نه نام

هست صد چندان میانِ مَنْزلَیْن
آن طَرَف که از نَما تا روحِ عَیْن

در فَناها این بَقاها دیده‌‌یی
بر بَقایِ جسمْ چون چَفْسیده‌یی؟

هین بِدِه ای زاغْ این جان باز باش
پیشِ تَبدیلِ خُدا جانْ باز باش

تازه می‌گیر و کُهَن را می‌سِپار
که هر اِمْسالَت فُزون است از سه پار

گَر نباشی نَخْل‌وار ایثار کُن
کُهنه بَر کُهنه نِهْ و اَنْبار کُن

کُهنه و گَندیده و پوسیده را
تُحْفه می‌بَر بَهْرِ هر نادیده را

آن کِه نو دید او خریدارِ تو نیست
صَیْدِ حَقّ است او گرفتارِ تو نیست

هر کجا باشند جَوْقِ مُرغِ کور
بر تو جمع آیَند ای سَیْلابِ شور

تا فَزایَد کوری از شورابها
زان که آبِ شور اَفْزایَد عَمی

اَهْلِ دنیا زان سَبَب اَعْمی‌دل‌اَند
شارِبِ شورابهٔ آب و گِل‌اَند

شور می‌ده کور می‌خر در جهان
چون نداری آب حیوان در نهان

با چُنین حالَت بَقا خواهیّ و یاد؟
هَمچو زَنگی در سِیَه‌رویی تو شاد

در سیاهی زَنگی زان آسوده است
کو زِ زاد و اَصْلْ زَنگی بوده است

آن کِه روزی شاهد و خوش‌رو بُوَد
گَر سِیَه‌گردد تَدارک‌جو بُوَد

مُرغِ پَرَّنده چو مانَد در زمین
باشد اَنْدر غُصّه و دَرد و حَنین

مُرغِ خانه بر زمینْ خوش می‌رَوَد
دانه‌چین و شاد و شاطِر می‌دَوَد

زآن که او از اَصلْ بی‌پَرواز بود
وآن دِگَر پَرَّنده و پَرواز بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - صفت کشتن خلیل علیه‌السلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومهٔ مهلکه در مرید
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - قال النبی علیه‌السلام ارحموا ثلاثا عزیز قوم ذل و غنی قوم افتقر و عالما یلعب به الجهال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.