۳۷۸ بار خوانده شده

بخش ۲۵ - تفسیر و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم الایه

یا رَسولَ‌اللهْ در آن نادی کَسان
می‌زَنَند از چَشمِ بَد بر کَرکَسان

از نَظَرْشان کَلّهٔ شیرِ عَرین
وا شِکافَد تا کُند آن شیرْ اَنین

بر شُتُر چَشم اَفْکَند هَم‌چون حِمام
وان گَهان بِفْرستَد اَنْدَر پِیْ غُلام

که بُرو از پیهِ این اُشتُر بِخَر
بینَد اُشتُر را سَقَط او راهْ بر

سَر بُریده از مَرَض آن اُشْتُری
کو به تَگْ با اسب می‌کردی مِری

کَزْ حَسَد وَزْ چَشمِ بَد بی‌هیچ شک
سَیْر و گَردِش را بِگَردانَد فَلَک

آبْ پنهان است و دولابْ آشکار
لیکْ در گَردِش بُوَد آبْ اَصلِ کار

چَشمِ نیکو شُد دَوایِ چَشمِ بَد
چَشمِ بَد را لا کُند زیرِ لَگَد

سَبْقْ رَحمَت‌راست و او از رَحمَت است
چَشمِ بَد مَحصولِ قَهْر و لَعْنَت است

رَحمَتَش بر نِقْمَتَش غالِب شود
چیره زین شُد هر نَبی بر ضِدّ خَود

کو نتیجه‌یْ رَحمَت است و ضِدّ او
از نتیجه یْ قَهْر بود آن زشت‌رو

حِرْصِ بَطْ یکتاست این پنجاه تاست
حِرْصِ شَهْوت مار و مَنْصِب اَژدَهاست

حِرْصِ بَط از شَهوتِ حَلق است و فَرْج
در ریاست بیست چندان است دَرْج

از اُلوهیَّت زَنَد در جاهْ لاف
طامِعِ شرکت کجا باشد مُعاف

زَلَّتِ آدم زِ اِشْکَم بود و باه
وانِ اِبْلیس از تکَبُّر بود و جاه

لاجَرَم او زود اِسْتِغْفار کرد
وآن لَعین از توبه اِسْتِکبار کرد

حِرْصِ حَلْق و فَرْج هم خود بَدرَگی‌ست
لیکْ مَنْصِب نیست آن اِشْکستگی‌ست

بیخ و شاخِ این ریاست را اگر
باز گویم دَفتری باید دِگَر

اسبِ سَرکَش را عَرَب شَیطانْش خوانْد
نی سَتوری را که در مَرعی بِمانْد

شَیطَنَت گَردن کَشی بُد در لُغَت
مُسْتَحَقِ لَعْنَت آمد این صِفَت

صد خورَنده گُنجَد اَنْدَر گِردِ خوان
دو ریاست‌جو نگُنجَد در جهان

آن نخواهد کین بُوَد بر پُشتِ خاک
تا مَلِک بُکْشَد پدر را زِ اشْتِراک

آن شنیدستی که اَلْمُلْکُ عَقیم؟
قَطْعِ خویشی کرد مُلْکَت‌جو زِ بیم

که عَقیم است و وِرا فرزند نیست
هَمچو آتش با کَسَش پیوند نیست

هر چه یابد او بِسوزَد بَر دَرَد
چون نَیابَد هیچ خود را می‌خورَد

هیچ شو وا رَهْ تو از دَندانِ او
رَحْم کَم جو از دلِ سِندانِ او

چون که گشتی هیچ از سِندان مَتَرس
هر صَباح از فَقرِ مُطْلَق گیر دَرس

هست اُلوهیَّت رَدایِ ذوالْجَلال
هر کِه دَر پوشَد بَرو گردد وَبال

تاج از آنِ اوست آنِ ما کَمَر
وایِ او کَزْ حَدّ خود دارد گُذَر

فِتْنهٔ توست این پَر طاووسی‌اَت
کِه اشْتِراکَت باید و قُدّوسی‌اَت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۴ - در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را چنان مهلک نیست کی چشم پسند خویشتن مگر کی چشم او مبدل شده باشد به نور حق که بی یسمع و بی یبصر و خویشتن او بی‌خویشتن شده
گوهر بعدی:بخش ۲۶ - قصهٔ آن حکیم کی دید طاوسی را کی پر زیبای خود را می‌کند به منقار و می‌انداخت و تن خود را کل و زشت می‌کرد از تعجب پرسید کی دریغت نمی‌آید گفت می‌آید اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این پر عدوی جان منست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.