۵۱۳ بار خوانده شده
بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن
آن سگی میمُرد و گِریان آن عَرَب
اشک میبارید و میگفت ای کُرَب
سایلی بگُذْشت و گفت این گریه چیست؟
نوحه و زاریّ تو از بَهْرِ کیست؟
گفت در مِلْکَم سگی بُد نیکْخو
نَکْ هَمیمیرَد میانِ راهْ او
روزْ صَیّادم بُد و شبْ پاسْبان
تیزْچَشم و صَیْدگیر و دُزدران
گفت رَنجَش چیست؟ زخمی خورده است؟
گفت جوعْ الْکَلْبْ زارَش کرده است
گفت صَبری کُن بَرین رَنج و حَرَض
صابِران را فَضْلِ حَق بَخشَد عِوَض
بعَد از آن گُفتَش که ای سالارِ حُر
چیست اَنْدَر دَستَت این اَنْبانِ پُر؟
گفت نان و زاد و لوتِ دوشِ من
میکَشانَم بَهْرِ تَقْویتِ بَدَن
گفت چون نَدْهی بِدان سگْ نان و زاد؟
گفت تا این حَد ندارم مِهْر و داد
دست نایَد بیدِرَم در راهْ نان
لیکْ هست آبِ دو دیده رایگان
گفت خاکَت بر سَر ای پُر بادْ مَشک
که لبِ نانْ پیشِ تو بهتر زِ اشک
اشکْ خون است و به غَمْ آبی شُده
مینَیَرزَد خاکْ خونِ بیهُده
کُلِ خود را خوار کرد او چون بِلیس
پارهٔ این کُل نباشد جُز خَسیس
من غُلام آن کِه نَفْروشَد وجود
جُز بِدان سُلطانِ با اِفْضال و جود
چون بِگِریَد آسْمانْ گِریان شود
چون بِنالَد چَرخْ یارَب خوان شود
من غلام آن مس همتپرست
کو به غیر کیمیا نارد شکست
دستِ اِشْکَسته بَرآوَر در دُعا
سویِ اِشْکَسته پَرَد فَضْلِ خدا
گَر رَهایی بایَدَت زین چاهِ تَنگ
ای برادر رو بر آذَر بیدِرَنگ
مَکْرِ حَق را بین و مَکْرِ خود بِهِل
ای زِ مَکْرَشْ مَکْرِ مَکّاران خَجِل
چون که مَکْرَت شُد فَنایِ مَکْرِ رَبّ
بَرگُشایی یک کَمینی بوالْعَجَب
که کَمینه یْ آن کَمین باشد بَقا
تا اَبَد انَدْر عُروج و اِرْتِقا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
اشک میبارید و میگفت ای کُرَب
سایلی بگُذْشت و گفت این گریه چیست؟
نوحه و زاریّ تو از بَهْرِ کیست؟
گفت در مِلْکَم سگی بُد نیکْخو
نَکْ هَمیمیرَد میانِ راهْ او
روزْ صَیّادم بُد و شبْ پاسْبان
تیزْچَشم و صَیْدگیر و دُزدران
گفت رَنجَش چیست؟ زخمی خورده است؟
گفت جوعْ الْکَلْبْ زارَش کرده است
گفت صَبری کُن بَرین رَنج و حَرَض
صابِران را فَضْلِ حَق بَخشَد عِوَض
بعَد از آن گُفتَش که ای سالارِ حُر
چیست اَنْدَر دَستَت این اَنْبانِ پُر؟
گفت نان و زاد و لوتِ دوشِ من
میکَشانَم بَهْرِ تَقْویتِ بَدَن
گفت چون نَدْهی بِدان سگْ نان و زاد؟
گفت تا این حَد ندارم مِهْر و داد
دست نایَد بیدِرَم در راهْ نان
لیکْ هست آبِ دو دیده رایگان
گفت خاکَت بر سَر ای پُر بادْ مَشک
که لبِ نانْ پیشِ تو بهتر زِ اشک
اشکْ خون است و به غَمْ آبی شُده
مینَیَرزَد خاکْ خونِ بیهُده
کُلِ خود را خوار کرد او چون بِلیس
پارهٔ این کُل نباشد جُز خَسیس
من غُلام آن کِه نَفْروشَد وجود
جُز بِدان سُلطانِ با اِفْضال و جود
چون بِگِریَد آسْمانْ گِریان شود
چون بِنالَد چَرخْ یارَب خوان شود
من غلام آن مس همتپرست
کو به غیر کیمیا نارد شکست
دستِ اِشْکَسته بَرآوَر در دُعا
سویِ اِشْکَسته پَرَد فَضْلِ خدا
گَر رَهایی بایَدَت زین چاهِ تَنگ
ای برادر رو بر آذَر بیدِرَنگ
مَکْرِ حَق را بین و مَکْرِ خود بِهِل
ای زِ مَکْرَشْ مَکْرِ مَکّاران خَجِل
چون که مَکْرَت شُد فَنایِ مَکْرِ رَبّ
بَرگُشایی یک کَمینی بوالْعَجَب
که کَمینه یْ آن کَمین باشد بَقا
تا اَبَد انَدْر عُروج و اِرْتِقا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۲ - تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله کی ایشان گویند در اصل عقول جز وی برابرند این افزونی و تفاوت از تعلم است و ریاضت و تجربه
گوهر بعدی:بخش ۲۴ - در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را چنان مهلک نیست کی چشم پسند خویشتن مگر کی چشم او مبدل شده باشد به نور حق که بی یسمع و بی یبصر و خویشتن او بیخویشتن شده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.