۴۱۳ بار خوانده شده
بخش ۲۲ - تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله کی ایشان گویند در اصل عقول جز وی برابرند این افزونی و تفاوت از تعلم است و ریاضت و تجربه
این تَفاوتْ عقلها را نیک دان
در مَراتِبْ از زمین تا آسْمان
هست عَقلی هَمچو قُرصِ آفتاب
هست عقلی کمتر از زُهره وْ شِهاب
هست عقلی چون چراغی سَرخوشی
هست عقلی چون سِتارهیْ آتشی
زان که ابر از پیشِ آن چون واجَهَد
نورِ یَزدانْ بین خِرَدها بَر دَهَد
عقلِ جُزویْ عقل را بَدنام کرد
کامِ دنیا مَرد را بیکام کرد
آن زِ صَیْدی حُسنِ صَیّادی بِدید
وین ز صیادی غم صیدی کشید
آن ز خدمت ناز مخدومی بیافت
وآن زِ مَخْدومی زِ راهِ عِزّ بِتافت
آن زِ فرعونی اسیرِ آب شُد
وَزْ اسیریْ سِبْطْ صد سُهراب شُد
لَعْبِ مَعْکوس است و فَرزینَْبندِ سخت
حیله کَم کُن کارِ اِقْبال است و بَخت
بر حیال و حیله کَم تَنْ تار را
که غَنی رَهْ کَم دَهَد مَکّار را
مَکْر کُن در راهِ نیکو خِدْمَتی
تا نُبُوَّت یابی اَنْدَر اُمَّتی
مَکْر کن تا وا رَهی از مَکْرِ خَود
مَکْر کُن تا فَرد گَردی از جَسَد
مَکْر کُن تا کمترین بَنده شَوی
در کَمی رَفتی خداوَنْده شَوی
روبَهیّ و خِدمَت ای گُرگِ کُهُن
هیچ بَر قَصْدِ خداوندی مَکُن
لیکْ چون پَروانه در آتش بِتاز
کیسهیی زان بَر مَدوز و پاکْ باز
زور را بُگْذار و زاری را بگیر
رَحْم سویِ زاری آید ای فَقیر
زاریِ مُضْطَرّ تشنه مَعْنویست
زاریِ سردِ دروغْ آنِ غَویست
گریهٔ اِخْوانِ یوسُف حیلَت است
که دَرونْشان پُر زِ رَشک و عِلَّت است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در مَراتِبْ از زمین تا آسْمان
هست عَقلی هَمچو قُرصِ آفتاب
هست عقلی کمتر از زُهره وْ شِهاب
هست عقلی چون چراغی سَرخوشی
هست عقلی چون سِتارهیْ آتشی
زان که ابر از پیشِ آن چون واجَهَد
نورِ یَزدانْ بین خِرَدها بَر دَهَد
عقلِ جُزویْ عقل را بَدنام کرد
کامِ دنیا مَرد را بیکام کرد
آن زِ صَیْدی حُسنِ صَیّادی بِدید
وین ز صیادی غم صیدی کشید
آن ز خدمت ناز مخدومی بیافت
وآن زِ مَخْدومی زِ راهِ عِزّ بِتافت
آن زِ فرعونی اسیرِ آب شُد
وَزْ اسیریْ سِبْطْ صد سُهراب شُد
لَعْبِ مَعْکوس است و فَرزینَْبندِ سخت
حیله کَم کُن کارِ اِقْبال است و بَخت
بر حیال و حیله کَم تَنْ تار را
که غَنی رَهْ کَم دَهَد مَکّار را
مَکْر کُن در راهِ نیکو خِدْمَتی
تا نُبُوَّت یابی اَنْدَر اُمَّتی
مَکْر کن تا وا رَهی از مَکْرِ خَود
مَکْر کُن تا فَرد گَردی از جَسَد
مَکْر کُن تا کمترین بَنده شَوی
در کَمی رَفتی خداوَنْده شَوی
روبَهیّ و خِدمَت ای گُرگِ کُهُن
هیچ بَر قَصْدِ خداوندی مَکُن
لیکْ چون پَروانه در آتش بِتاز
کیسهیی زان بَر مَدوز و پاکْ باز
زور را بُگْذار و زاری را بگیر
رَحْم سویِ زاری آید ای فَقیر
زاریِ مُضْطَرّ تشنه مَعْنویست
زاریِ سردِ دروغْ آنِ غَویست
گریهٔ اِخْوانِ یوسُف حیلَت است
که دَرونْشان پُر زِ رَشک و عِلَّت است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۱ - در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکرالله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند کی لیبلوکم ایکم احسن عملا
گوهر بعدی:بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.