۵۴۰ بار خوانده شده
آمدیم اکنون به طاووسِ دورَنگ
کو کُند جِلْوه برایِ نام و نَنگ
هِمَّتِ او صَیْدِ خَلْق از خیر و شَر
وَزْ نتیجه وْ فایدهیْ آن بیخَبَر
بیخَبَر چون دام میگیرد شکار
دام را چه عِلْم از مَقْصودِ کار؟
دام را چه ضَرّ و چه نَفْع از گرفت؟
زین گرفتِ بیهُدهش دارَم شِگِفت
ای برادر دوستان اَفْراشتی
با دو صد دِلْداری و بُگْذاشتی
کارَت این بودهست از وَقتِ وِلاد
صَیْدِ مَردم کردن از دامِ وَداد
زان شکار و اَنْبَهیّ و باد و بود
دست در کُن هیچ یابی تار و پود؟
بیشتر رفتهست و بیگاه است روز
تو به جِدْ در صَیْدِ خَلْقانی هنوز
آن یکی میگیر وان میهِلْ زِ دام
وین دِگَر را صَیْد میکُن چون لِئام
باز این را میهِل و میجو دِگَر
اینْتْ لَعْبِ کودکانِ بیخَبَر
شب شود در دامِ تو یک صَیدْ نی
دامْ بر تو جُز صُداع و قَیدْ نی
پَس تو خود را صَیْد میکردی به دام
که شُدی مَحْبوس و مَحْرومی زِ کام
در زمانه صاحِبِ دامی بُوَد
هَمچو ما اَحْمَق که صَیْدِ خود کُند؟
چون شکارِ خوک آمد صَیْدِ عام
رنجِ بیحَد لُقمه خوردن زو حَرام
آن که اَرْزَد صَیْد را عشق است و بَسْ
لیکْ او کِی گُنجَد اَنْدَر دامِ کَس؟
تو مگر آییّ و صَیْدِ او شَوی
دامْ بُگْذاری به دامِ او رَوی
عشق میگوید به گوشَم پَستْ پَست
صَیْد بودنْ خوشتَر از صیّادی است
گولِ من کُن خویش را و غِرّه شو
آفتابی را رها کُن ذَرّه شو
بر دَرَم ساکن شو و بیخانه باش
دَعویِ شمعی مَکُن پروانه باش
تا بِبینی چاشْنیّ زندگی
سَلْطَنت بینی نَهانْ در بَندگی
نَعْل بینی بازگونه در جهان
تَختهبَندان را لَقَب گشته شَهان
بَسْ طَناب اَنْدَر گِلو و تاجِ دار
بر وِیْ انبوهی که اینک تاجْدار
هَمچو گورِ کافِرانْ بیرون حُلَل
اَنْدَرونْ قَهْرِ خدا عَزَّوجَلّ
چون قُبور آن را مُجَصَّص کردهاند
پَردهٔ پِنْدار پیش آوردهاند
طَبْع مِسْکینَت مُجَصَّص از هُنر
هَمْچو نَخْلِ موم بیبرگ و ثَمَر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کو کُند جِلْوه برایِ نام و نَنگ
هِمَّتِ او صَیْدِ خَلْق از خیر و شَر
وَزْ نتیجه وْ فایدهیْ آن بیخَبَر
بیخَبَر چون دام میگیرد شکار
دام را چه عِلْم از مَقْصودِ کار؟
دام را چه ضَرّ و چه نَفْع از گرفت؟
زین گرفتِ بیهُدهش دارَم شِگِفت
ای برادر دوستان اَفْراشتی
با دو صد دِلْداری و بُگْذاشتی
کارَت این بودهست از وَقتِ وِلاد
صَیْدِ مَردم کردن از دامِ وَداد
زان شکار و اَنْبَهیّ و باد و بود
دست در کُن هیچ یابی تار و پود؟
بیشتر رفتهست و بیگاه است روز
تو به جِدْ در صَیْدِ خَلْقانی هنوز
آن یکی میگیر وان میهِلْ زِ دام
وین دِگَر را صَیْد میکُن چون لِئام
باز این را میهِل و میجو دِگَر
اینْتْ لَعْبِ کودکانِ بیخَبَر
شب شود در دامِ تو یک صَیدْ نی
دامْ بر تو جُز صُداع و قَیدْ نی
پَس تو خود را صَیْد میکردی به دام
که شُدی مَحْبوس و مَحْرومی زِ کام
در زمانه صاحِبِ دامی بُوَد
هَمچو ما اَحْمَق که صَیْدِ خود کُند؟
چون شکارِ خوک آمد صَیْدِ عام
رنجِ بیحَد لُقمه خوردن زو حَرام
آن که اَرْزَد صَیْد را عشق است و بَسْ
لیکْ او کِی گُنجَد اَنْدَر دامِ کَس؟
تو مگر آییّ و صَیْدِ او شَوی
دامْ بُگْذاری به دامِ او رَوی
عشق میگوید به گوشَم پَستْ پَست
صَیْد بودنْ خوشتَر از صیّادی است
گولِ من کُن خویش را و غِرّه شو
آفتابی را رها کُن ذَرّه شو
بر دَرَم ساکن شو و بیخانه باش
دَعویِ شمعی مَکُن پروانه باش
تا بِبینی چاشْنیّ زندگی
سَلْطَنت بینی نَهانْ در بَندگی
نَعْل بینی بازگونه در جهان
تَختهبَندان را لَقَب گشته شَهان
بَسْ طَناب اَنْدَر گِلو و تاجِ دار
بر وِیْ انبوهی که اینک تاجْدار
هَمچو گورِ کافِرانْ بیرون حُلَل
اَنْدَرونْ قَهْرِ خدا عَزَّوجَلّ
چون قُبور آن را مُجَصَّص کردهاند
پَردهٔ پِنْدار پیش آوردهاند
طَبْع مِسْکینَت مُجَصَّص از هُنر
هَمْچو نَخْلِ موم بیبرگ و ثَمَر
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول
گوهر بعدی:بخش ۲۱ - در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکرالله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند کی لیبلوکم ایکم احسن عملا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.