۴۸۵ بار خوانده شده

بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود

کافِرَک را هَیْکلی بُد یادگار
یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار

گفت آن حُجْره که شب جا داشتم
هیکل آنجا بی‌خَبَر بُگْذاشتم

گَر چه شَرمین بود شَرمَش حِرْص بُرد
حِرْص اَژدَرهاست نه چیزی‌ست خُرد

از پِیِ هیکل شِتاب اَنْدَر دَوید
در وُثاق مُصْطَفی و آن را بِدید

کان یَدُاللهْ آن حَدَث را هم به خَود
خوش هَمی‌شویَد که دورَش چَشمِ بَد

هیکَلَش از یاد رَفت و شُد پَدید
اَنْدَرو شوری گَریبان را دَرید

می‌زَد او دو دست را بر رو و سَر
کَلّه را می‌کوفْت بر دیوار و دَر

آن چُنان که خون زِ بینیّ و سَرَش
شُد رَوان و رَحْم کرد آن مِهتَرَش

نَعْره‌ها زد خَلْقْ جمع آمد بَرو
گَبْر گویان ایهَا النّاسْ اِحْذَرُوا

می‌زد او بر سَر که ای بی‌عقلْ سَر
می‌زد او بر سینه کِی بی‌نورْ بَر

سَجده می‌کرد او که ای کُلِ زمین
شَرمساراست از تو این جُزوِ مَهین

تو که کُلّی خاضِعِ امر وِیْ‌یی
من که جُزوَم ظالم و زشت و غَوی؟

تو که کُلّی خوار و لَرزانی زِ حَق
من که جُزوَم در خِلاف و در سَبَق؟

هر زمان می‌کرد رو بر آسْمان
که ندارم رویْ ای قِبْله یْ جهان

چون زِ حَدْ بیرون بِلَرزید و طَپید
مُصْطَفی‌اَش در کِنارِ خود کَشید

ساکِنَش کرد و بَسی بِنْواختَش
دیده‌اَش بُگْشاد و دادْ اِشْناختَش

تا نَگِریَد ابر کِی خَندَد چَمَن؟
تا نَگِریَد طِفْل کِی جوشَد لَبَن؟

طِفْلِ یک روزه هَمی‌دانَد طَریق
که بِگِریَم تا رَسَد دایه یْ شَفیق

تو نمی‌دانی که دایه یْ دایِگان
کَم دَهَد بی‌گریه شیرْ او رایِگان

گفت فَلْیَبْکوا کَثیرا گوش دار
تا بِریزَد شیرِ فَضْلِ کِردگار

گریهٔ ابراست و سوزِ آفتاب
اُسْتُنِ دنیا همین دو رِشته تاب

گَر نبودی سوزِ مِهْر و اشکِ ابر
کِی شُدی جسم و عَرَض زَفْت و سِطَبْر؟

کِی بُدی مَعْمورْ این هر چارْ فَصْل
گَر نبودی این تَف و این گریه اَصْل؟

سوزِ مِهْر و گریهٔ ابرِ جهان
چون هَمی‌‌دارد جهان را خوشْ‌دَهان

آفتابِ عقل را در سوز دار
چَشم را چون ابرْ اشک‌اَفْروز دار

چَشمِ گریان بایَدَت چون طِفْلِ خُرد
کَم خور آن نان را که نانْ آبِ تو بُرد

تَنْ چو با بَرگ است روز و شب ازان
شاخِ جان در بَرگ‌ریزاست و خزان

بَرگِ تَنْ بی‌بَرگیِ جان است زود
این بِبایَد کاسْتَن آن را فُزود

اَقْرِضوا اللهْ قرض دِهْ زین بَرگِ تَن
تا بِرویَد در عِوَض در دلْ چَمَن

قَرضْ دِه کَم کُن ازین لُقمه‌یْ تَنَت
تا نِمایَد وَجْهِ لا عَیْن رَات

تَنْ زِ سَرگینْ خویش چون خالی کُند
پُر زِ مُشک و دُرّ اِجْلالی کُند

زین پَلیدی بِدْهَد و پاکی بَرَد
از یُطَهِرکُمْ تَنِ او بَر خَورَد

دیو می‌تَرسانَدَت که هین و هین
زین پَشیمان گردی و گردی حَزین

گَر گُدازی زین هَوَس‌ها تو بَدَن
بَس پَشیمان و غَمین خواهی شُدن

این بِخور گرم است و دارویِ مِزاج
وآن بیاشام از پِیِ نَفْخ و عِلاج

هم بِدین نیَّت که این تَنْ مَرکَب است
آنچه خو کرده‌ست آنَش اَصْوَب است

هین مَگَردان خو که پیش آید خَلَل
در دِماغ و دلْ بِزایَد صد عِلَل

این چُنین تَهدیدها آن دیوِ دون
آرَد و بر خَلْقْ خوانَد صد فُسون

خویشْ جالینوس سازد در دَوا
تا فَریبَد نَفْسِ بیمارِ تو را

کین ترا سوداست از دَرد و غَمی
گفت آدم را همین در گَندُمی

پیش آرَد هَیْهَی و هَیْهات را
وَزْ لویشه پیچَد او لَب هات را

هَمچو لَب‌هایِ فَرَس و در وَقتِ نَعْل
تا نِمایَد سنگِ کمتر را چو لَعْل

گوشهایَت گیرد او چون گوشِ اسب
می‌کَشانَد سویِ حِرْص و سویِ کَسْب

بَر زَنَد بر پاتْ نَعْلی زِاشْتِباه
که بِمانی تو زِ دَردِ آن زِ راه

نَعْلِ او هست آن تَرَدُّد در دو کار
این کُنم یا آن کُنم؟ هین هوش دار

آن بِکُن که هست مُخْتارِ نَبی
آن مَکُن که کرد مَجْنون و صَبی

حُفَّتِ الْجَنَّهْ به چه مَحْفوف گشت؟
بِالْمَکارِهْ که ازو اَفْزود کَشت

صد فُسون دارد زِ حیلَت وَزْ دَها
که کُند در سَلّه گَر هست اَژدَها

گَر بُوَد آبِ رَوان بَر بَندَدَش
وَرْ بُوَد حَبْرِ زمان بَرخَندَدَش

عقل را با عقلِ یاری یار کُن
اَمْرُهُمْ شوری بِخوان و کار کُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴ - در حجره گشادن مصطفی علیه‌السلام بر مهمان و خود را پنهان کردن تا او خیال گشاینده را نبیند و خجل شود و گستاخ بیرون رود
گوهر بعدی:بخش ۶ - نواختن مصطفی علیه‌السلام آن عرب مهمان را و تسکین دادن او را از اضطراب و گریه و نوحه کی بر خود می‌کرد در خجالت و ندامت و آتش نومیدی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.