۳۳۱ بار خوانده شده

بخش ۱۳۶ - بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به حق کی روزیهای ما را فربه گردان و زود زاد به ما رسان کی ما را صبر نماند

این سُخَن پایان ندارد موسیا
هین رَها کُن آن خَران را در گیا

تا همه زان خوشْ عَلَف فَربه شوند
هین که گُرگانَند ما را خَشمْ‌مَند

نالهٔ گُرگانِ خود را موقِنیم
این خَران را طُعْمهٔ ایشان کُنیم

این خَران را کیمیایِ خوشْ دَمی
از لبِ تو خواست کردن آدمی

تو بَسی کردی به دَعوتْ لُطف و جود
آن خَران را طالِع و روزی نَبود

پَس فُرو پوشان لِحافِ نِعْمَتی
تا بَرَدْشان زود خوابِ غَفْلَتی

تا چو بِجْهَنْد از چُنین خواب این رَده
شمعْ مُرده باشد و ساقی شُده

داشت طُغیانْشان تو را در حیرتی
پَس بِنوشَند از جَزا هم حَسْرتی

تا که عدلِ ما قَدَم بیرون نَهَد
در جَزا هر زشت را دَرخور دَهَد

که آن شَهی که می‌نَدیدَنْدیش فاش
بود با ایشانْ نَهان اَنْدَر مَعاش

چون خِرَد با تست مُشْرِف بر تَنَت
گَر چه زو قاصِر بُوَد این دیدَنَت

نیست قاصِر دیدنِ او ای فُلان
از سُکون و جُنْبِشَت در امْتِحان

چه عَجَب گَر خالِقِ آن عقل نیز
با تو باشد چون نه‌یی تو مُسْتَجیز

از خِرَد غافِل شود بر بَد تَنَد
بَعدِ آن عَقلَش مَلامَت می‌کُند

تو شُدی غافِل زِ عَقلَت عقل نی
کَزْ حُضورَسْتَش مَلامَت کردنی

گَر نبودی حاضر و غافِل بُدی
در مَلامَت کِی تورا سیلی زدی؟

وَرْ ازو غافِل نبودی نَفْسِ تو
کِی چُنان کردی جُنون و تَفْسِ تو؟

پَس تو و عَقلَت چو اُصْطُرلاب بود
زین بِدانی قُربِ خورشیدِ وجود

قُربِ بی‌چونْ است عَقلَت را به تو
نیست چَپّ و راست و پَس یا پیش رو

قُربِ بی‌چونْ چون نباشد شاه را
که نَیابَد بَحثِ عقلْ آن راه را؟

نیست آن جُنْبِش که در اِصْبَع تو راست
پیشِ اِصْبَع یا پَسَش یا چپّ و راست

وقت خواب و مرگ از وی می‌رود
وَقتِ بیداری قَرینَش می‌شود

از چه رَهْ می‌آید اَنْدَر اِصْبَعَت؟
کِه اصْبَعَت بی‌او ندارد مَنْفَعَت

نورِ چَشم و مَردمُک در دیده‌اَت
از چه رَهْ آمد به غیرِ شش جِهَت؟

عالَمِ خَلْق است با سوی و جِهات
بی‌جِهَت دان عالَمِ اَمْر و صِفات

بی‌جِهَت دان عالَمِ اَمْر ای صَنَم
بی‌جِهَت‌تَر باشد آمِرْ لاجَرَم

بی‌جِهَت بُد عقل و عَلّامُ الْبَیان
عَقل‌تَر از عقل و جان‌تَر هم زِ جان

بی‌تَعَلُّق نیست مَخْلوقی بِدو
آن تَعَلُّق هست بی‌چون ای عَمو

زان که فَصْل و وَصْل نَبْوَد در رَوان
غیرِ فَصْل و وَصلْ نَنْدیشَد گُمان

غیرِ فَصْل و وَصْل پِی بَر از دَلیل
لیکْ پِی بُردن بِنَنْشانَد غَلیل

پِی پَیاپِی می‌بَر اَرْ دوری زِ اَصْل
تا رَگِ مَردیْت آرَد سویِ وَصْل

این تَعَلّق را خِرَد چون رَهْ بَرَد؟
بَستهٔ فَصْل است و وَصْل است این خِرَد

زین وَصیَّت کرد ما را مُصْطَفی
بَحْث کَم جویید در ذاتِ خدا

آن کِه در ذاتَش تَفکُّر کردنی‌ست
در حقیقت آن نَظَرْ در ذات نیست

هست آن پِنْدار او زیرا به راه
صد هزاران پَرده آمد تا اِله

هر یکی در پَردۀ موصولِ خوست
وَهْم او آن است کان خود عینِ هوست

پَس پَیَمبَر دَفْع کرد این وَهْم از او
تا نباشد در غَلَط سوداپَز او

وان کِه اَنْدَر وَهْمِ او تَرکِ اَدَب
بی‌اَدَب را سَرنِگونی داد رَب

سَرنِگونی آن بُوَد کو سویِ زیر
می‌رَوَد پِنْدارد او کو هست چیر

زان که حَدِّ مَست باشد این چُنین
کو نَدانَد آسْمان را از زمین

در عَجَب هایَش به فکر اَنْدَر رَوید
از عظیمی وَزْ مَهابَت گُم شوید

چون زِ صُنْعَش ریش و سَبْلَت گم کُند
حَدِّ خود داند زِ صانِع تَنْ زَنَد

جُز که لا اُحْصی نگوید او زِ جان
کَزْ شُمار و حَد بُرون است آن بَیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۵ - اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا
گوهر بعدی:بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.