۱۰۶۸ بار خوانده شده

بخش ۱۳۲ - در خواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی و دعا کردن سبطی قبطی را به خیر و مستجاب شدن از اکرم الاکرمین وارحم الراحمین

گفت قِبْطی تو دُعایی کن که من
از سیاهیْ دل ندارم آن دَهَن

که بُوَد که قُفْلِ این دل وا شود
زشت را در بَزْمِ خوبانْ جا شود

مَسْخی از تو صاحِبِ خوبی شود
یا بِلیسی بازْ کَرّوبی شود

یا بِفرِّ دستِ مَریَم بویِ مُشک
یابَد و تَرّیّ و میوه شاخِ خُشک

سِبْطی آن دَم در سُجود افتاد و گفت
کِی خدایِ عالِمِ جَهْر و نَهُفت

جُز تو پیشِ کِه بَر آرَد بَنده دست؟
هم دُعا و هم اِجابَت از تواست

هم زِ اَوَّل تو دَهی مَیْلِ دُعا
تو دَهی آخِر دُعاها را جَزا

اَوَّل و آخر تویی ما در میان
هیچِ هیچی که نَیایَد در بَیان

این چُنین می‌گفت تا اُفتاد طَشْت
از سَرِ بام و دِلَش بی‌هوش گشت

باز آمد او به هوش اَنْدَر دُعا
لَیْسَ لِلْاِنْسانِ اِلّا ما سَعی

در دُعا بود او که ناگَهْ نَعْره‌یی
از دلِ قِبْطی بِجَست و غُرِّه‌یی

که هَلا بِشْتاب و ایمان عَرضه کُن
تا بِبُرَّم زود زُنّار کُهُن

آتشی در جانِ من انداختند
مَر بِلیسی را به جانْ بِنْواختند

دوستیِّ تو و از تو ناشِکِفت
حَمْدُلْله عاقِبَت دَستَم گرفت

کیمیایی بود صُحبَت‌های تو
کَم مَباد از خانهٔ دلْ پایِ تو

تو یکی شاخی بُدی از نَخْلِ خُلْد
چون گرفتم او مرا تا خُلْد بُرد

سَیْل بود آن که تَنَم را دَر رُبود
بُرد سَیْلَم تا لبِ دریایِ جود

من به بویِ آب رفتم سویِ سَیْل
بَحْر دیدم دَر گرفتم کَیْلْ کَیْل

طاس آوَرْدَش که اکنون آبْ‌گیر
گفت رو شُد آب‌ها پیشَم حَقیر

شَربَتی خوردم زِ اَللهُ اشْتَری
تا به مَحْشَر تشنگی نایَد مرا

آن کِه جوی و چَشمه‌ها را آب داد
چشمه‌یی در اَنْدَرونِ من گُشاد

این جِگَر که بود گرم و آبْ‌خوار
گشت پیشِ هِمَّتِ او آب خوار

کافِ کافی آمد او بَهْرِ عِباد
صِدْقِ وَعده‌ی کهیعص

کافی اَم بِدْهَم تورا من جُمله خیر
بی‌سَبَب بی‌واسطه‌ی یاریِّ غیر

کافی اَم بی‌نان تورا سیری دَهَم
بی‌سپاه و لَشکَرَت میری دَهَم

بی‌بَهارَت نَرگس و نَسرین دَهَم
بی‌کتاب و اوسْتا تَلْقین دَهَم

کافی اَم بی‌دارواَت دَرمان کُنم
گور را و چاه را میدان کُنم

موسی‌یی را دل دَهَم با یک عَصا
تا زَنَد بر عالَمی شمشیرها

دستِ موسی را دَهَم یک نور و تاب
که طَپانْچه می‌زَنَد بر آفتاب

چوب را ماری کُنم من هفت سَر
که نَزایَد ماده مار او را زِ نَر

خون نَیامیزَم در آبِ نیلْ من
خود کُنم خونْ عینِ آبَش را به فَن

شادی‌اَت را غَم کُنم چون آبِ نیل
که نیابی سویِ شادی‌ها سَبیل

باز چون تَجْدیدِ ایمان بَر تَنی
باز از فرعونْ بیزاری کُنی

موسیِ رَحْمَت بِبینی آمده
نیلِ خون بینی ازو آبی شُده

چون سَرِ رِشته نِگَهْ داری دَرون
نیلِ ذوقِ تو نگردد هیچ خون

من گُمان بُردم که ایمان آوَرَم
تا ازین طوفانِ خونْ آبی خَورَم

من چه دانِستَم که تَبدیلی کُند
در نَهادِ من مرا نیلی کُند؟

سویِ چَشمِ خود یکی نیلَم رَوان
بَرقَرارَم پیشِ چَشمِ دیگران

هم‌چُنان که این جهان پیشِ نَبی
غَرقِ تَسْبیح است و پیشِ ما غَبی

پیشِ چَشمَش این جهانْ پرعشق و داد
پیشِ چَشمِ دیگرانْ مُرده وْ جَماد

پَست و بالا پیشِ چَشمَش تیزْرو
از کُلوخ و خِشْتْ او نکته شِنو

با عَوام این جُمله بَسته وْ مُرده‌یی
زین عَجَب‌تَر من ندیدم پَرده‌یی

گورها یکسان به پیشِ چَشمِ ما
روضه و حُفْره به چَشمِ اَوْلیا

عامه گُفتَندی که پیغامبر تُرُش
از چه گشته‌ست و شُده‌ست او ذوقْ‌کُش؟

خاص گُفتَندی که سویِ چَشمَتان
می‌نِمایَد او تُرُش ای اُمَّتان

یک زمانْ درچَشمِ ما آیید تا
خنده‌ها بینید اَنْدَر هَلْ اَتی

از سَرِ اَمْرودْ بُن بِنْمایَد آن
مُنْعَکِس صورت به زیر آ ای جوان

آن درختِ هستی است اَمْرودْبُن
تا بر آن جایی نِمایَد نو کُهُن

تا بر آن جایی بِبینی خارْزار
پُر زِ گَزْدُم‌های خشم و پُر زِ مار

چون فرود آیی بِبینی رایگان
یک جهان پُر گُل‌رُخان و دایِگان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۱ - لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو بنیت خویش از نیل پر کن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستی و برادری کی سبو کی شما سبطیان بهر خود پر می‌کنید از نیل آب صاف است و سبوکی ما قبطیان پر می‌کنیم خون صاف است
گوهر بعدی:بخش ۱۳۳ - حکایت آن زن پلیدکار کی شوهر را گفت کی آن خیالات از سر امرودبن می‌نماید ترا کی چنینها نماید چشم آدمی را سر آن امرودبن از سر امرودبن فرود آی تا آن خیالها برود و اگر کسی گوید کی آنچ آن مرد می‌دید خیال نبود و جواب این مثالیست نه مثل در مثال همین قدر بس بود کی اگر بر سر امرودبن نرفتی هرگز آنها ندیدی خواه خیال خواه حقیقت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.