۳۶۶ بار خوانده شده

بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیه‌السلام کی از پدر احوال پدر می‌پرسیدند می‌گفت آری دیدمش می‌آید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند می‌گفتند خود مژده‌ای داد این بیهوش شدن چیست

هَمچو پورانِ عُزَیز اَنْدَر گُذَر
آمده پُرسان زِ اَحْوالِ پدر

گشته ایشان پیر و باباشانْ جوان
پَس پدرْشان پیش آمد ناگهان

پَس بِپُرسیدند ازو کِی رَهگُذَر
از عُزَیْرِ ما عَجَب داری خَبَر؟

که کسی‌مان گفت کامْروز آن سَنَد
بَعدِ نومیدی زِ بیرون می‌رَسَد

گفت آری بَعدِ من خواهد رَسید
آن یکی خوش شُد چو این مُژده شَنید

بانگ می‌زد کِی مُبَشِّر باش شاد
وان دِگَر بِشْناخت بی‌هوش اوفْتاد

که چه جایِ مُژده است ای خیره‌سَر
که دَر افتادیم در کانِ شِکَر

وَهْم را مُژده ‌است و پیشِ عقلْ نَقْد
زان که چَشمِ وَهْم شُد مَحْجوبِ فَقْد

کافِران را دَرد و مؤمن را بَشیر
لیکْ نَقْدِ حال در چَشمِ بَصیر

زان که عاشق در دَمِ نَقْداست مَست
لاجَرَم از کُفر و ایمان بَرتَراست

کُفر و ایمان هر دو خود دَربانِ اوست
کوست مَغز و کُفر و دینْ او را دو پوست

کُفْرْ قِشْرِ خُشکِ رو بَر تافته
باز ایمان قِشْرِ لَذَّت یافته

قِشْرهایِ خُشک را جا آتش است
قِشْرِ پیوسته به مَغزِ جانْ خَوش است

مَغزْ خود از مَرتبه‌ی خوش بَرتَراست
بَرتَراست از خوش که لَذَّت گُستراست

این سُخَن پایان ندارد باز گَرد
تا بَرآرَد موسی اَم از بَحْرْ گَرد

دَرخورِ عقلِ عَوامْ این گفته شُد
از سُخَن باقیِّ آن بِنْهُفته شُد

زَرِّ عَقلَت ریزه است ای مُتَّهَم
بر قُراضه مُهرِ سِکّه چون نَهَم؟

عقلِ تو قِسْمَت شُده بر صد مُهِم
بر هزاران آرزو و طِمّ و رِم

جمع باید کرد اَجْزا را به عشق
تا شَوی خوش چون سَمَرقَند و دِمِشْق

جو جُوی چون جمع گردی زِ اشْتِباه
پَس توان زد بر تو سِکّه‌ی پادشاه

وَر زِ مِثْقالی شَوی اَفْزون تو خام
از تو سازد شَهْ یکی زَرّینه جام

پَس بَرو هم نام و هم اَلْقابِ شاه
باشد و هم صورَتَش ای وَصْل خواه

تا که مَعشوقَت بُوَد هم نان هم آب
هم چراغ و شاهِد و نُقْل شراب

جمع کُن خود را جَماعَت رَحمَت است
تا تَوانَم با تو گفتن آنچه هست

زان که گفتن از برایِ باوَری‌ست
جان شِرک از باوَریِّ حَقْ بَری‌ست

جان قِسْمَت گشته بر حَشْو فَلَک
در میانِ شَصْتِ سودا مُشترک

پَس خَموشی بِهْ دَهَد او را ثُبوت
پَس جوابِ اَحْمَقان آمد سکوت

این هَمی‌دانَم ولی مَستیِّ تَن
می‌گُشایَد بی‌مُرادِ من دَهَن

آن چُنان کَزْعَطْسه و از خامِیاز
این دَهان گردد به ناخواهِ تو باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کلست چون با عقل کل بکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان
گوهر بعدی:بخش ۱۲۶ - تفسیر این حدیث کی ائنی لاستغفر الله فی کل یوم سبعین مرة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.