۳۳۴ بار خوانده شده

بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کلست چون با عقل کل بکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان

کُلِّ عالَمْ صورتِ عقلِ کُل است
کوست بابایِ هر آنْک اَهْلِ قُل است

چون کسی با عقلِ کُل کُفران فُزود
صورتِ کُل پیشِ او هم سگ نِمود

صُلْح کُن با این پدر عاقی بِهِل
تا که فَرشِ زَر نِمایَد آب و گِل

پَس قیامَت نَقْدِ حالِ تو بُوَد
پیشِ تو چَرخ و زمینْ مُبْدَل شود

من که صُلحَم دایما با این پدر
این جهان چون جَنَّتَسْتَم در نَظَر

هر زمانْ نو صورتیّ و نو جَمال
تا زِ نو دیدن فُرو میرَد مَلال

من هَمی‌بینَم جهان را پُر نَعیم
آب‌ها از چَشمه‌ها جوشانْ مُقیم

بانگِ آبش می‌رَسَد در گوشِ من
مَست می‌گردد ضَمیر و هوشِ من

شاخ‌ها رَقصان شُده چون تایِبان
بَرگ‌ها کَف‌زَن مِثالِ مُطربان

بَرقِ آیینه ‌است لامِع از نَمَد
گَر نِمایَد آیِنه تا چون بُوَد؟

از هزاران می‌نگویم من یکی
زان که آکَنْده‌ست هر گوش از شَکی

پیشِ وَهْم این گفت مُژده دادن است
عقل گوید مُژده چه؟ نَقْدِ من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲۳ - حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق می‌مردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست
گوهر بعدی:بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیه‌السلام کی از پدر احوال پدر می‌پرسیدند می‌گفت آری دیدمش می‌آید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند می‌گفتند خود مژده‌ای داد این بیهوش شدن چیست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.