۳۷۲ بار خوانده شده

بخش ۱۲۳ - حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق می‌مردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست

هم‌چُنان کآن زاهِد اَنْدَر سالِ قَحْط
بود او خَندان و گِریان جُمله رَهْط

پَس بِگُفتَندَش چه جایِ خَنده است؟
قَحْطْ بیخِ مؤمنان بَرکَنده است

رَحمَت از ما چَشمِ خود بَر دوخته‌ست
ز آفتابِ تیزْ صَحرا سوخته‌ست

کِشت و باغ و رَز سِیَه اِسْتاده است
در زمین نَم نیست نه بالا نه پَست

خَلْق می‌میرند زین قَحْط و عَذاب
دَه دَه و صد صد چو ماهی دور از آب

بر مُسلمانان نمی‌آری تو رَحْم؟
مؤمنان خویشَند و یک تَن شَحْم و لَحْم

رَنجِ یک جُزوی زِ تَن رَنجِ همه‌ست
گَر دَمِ صُلْح است یا خود مَلْحَمه‌ست

گفت در چَشمِ شما قَحْط است این
پیشِ چَشمَم چون بهشت است این زمین

من هَمی‌بینم بهر دشت و مَکان
خوشه‌ها اَنْبُه رَسیده تا میان

خوشه‌ها در موجْ از بادِ صَبا
پُر بیابانْ سَبزتَر از گَنْدنا

ز آزمونْ من دَست بر وِیْ می‌زَنَم
دَست و چَشمِ خویش را چون بَر کَنَم؟

یارِ فرعونِ تَنید ای قَوْم دون
زان نِمایَد مَر شما را نیلْ خون

یارِ موسیِّ خِرَد گردید زود
تا نَمانَد خون بینید آبِ رود

با پدر از تو جَفایی می‌رَوَد
آن پدر در چَشمِ تو سگ می‌شود

آن پدر سگ نیست تاثیرِ جَفاست
که چُنان رَحمَت نَظَر را سگ نِماست

گُرگ می‌دیدند یوسُف را به چَشم
چون که اِخْوان را حَسودی بود و خشم

با پدر چون صُلْح کردی خشم رفت
آن سگی شُد گشت بابا یارْ تَفْت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۲۲ - در بیان آنک شه‌زاده آدمی بچه است خلیفهٔ خداست پدرش آدم صفی خلیفهٔ حق مسجود ملایک و آن کمپیر کابلی دنیاست کی آدمی‌بچه را از پدر ببرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب تدارک کننده
گوهر بعدی:بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کلست چون با عقل کل بکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.