۳۴۰ بار خوانده شده

بخش ۱۱۹ - عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل

پَس عروسی خواست باید بَهرِ او
تا نِمایَد زین تَزَوُّج نَسْلْ رو

گَر رَوَد سویِ فَنا این بازْ باز
فَرْخ او گردد زِ بَعدِ بازْ باز

صورتِ او بازْ گَر زین جا رَوَد
مَعنیِ او در وَلَد باقی بُوَد

بَهرِاین فرمود آن شاهِ نَبیه
مُصْطَفی که اَلْوَلَدْ سِرُّاَبیه

بَهرِاین مَعنی همه خَلْق از شَعَف
می‌بیاموزند طِفْلان را حِرَف

تا بِمانَد آن مَعانی در جهان
چون شود آن قالَبِ ایشان نَهان

حَق به حِکْمَت حِرصَشان داده‌ست جِد
بَهرِ رُشدِ هر صَغیرِ مُسْتَعِد

من هم از بَهرِ دَوامِ نَسْلِ خویش
جُفت خواهم پورِ خود را خوبْ کیش

دختری خواهم زِ نَسْلِ صالِحی
نی زِ نَسْلِ پادشاهی کالِحی

شاهْ خود این صالِح است آزادْ اوست
نی اسیرِ حِرصِ فَرْج است و گِلوست

مَر اسیران را لَقَب کردند شاه
عَکْس چون کافورْ نام آن سیاه

شُد مَفازه بادیه‌یْ خونْ‌خوار نام
نیکْ بَخت آن پیس را کردند عام

بر اسیرِ شَهوت و حرص و اَمَل
بَر نوشته میر یا صَدْرِ اَجَل

آن اسیرانِ اَجَل را عام داد
نامْ امیرانِ اَجَل اَنْدَر بِلاد

صَدْرْ خوانندَش که در صَفِّ نِعال
جانِ او پَست است یعنی جاه و مال

شاه چون با زاهِدی خویشی گُزید
این خَبَر در گوشِ خاتونان رَسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۸ - حکایت آن پادشاه‌زاده کی پادشاهی حقیقی بوی روی نمود یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه نقد وقت او شد پادشاهی این خاک تودهٔ کودک طبعان کی قلعه گیری نام کنند آن کودک کی چیره آید بر سر خاک توده برآید و لاف زندگی قلعه مراست کودکان دیگر بر وی رشک برند کی التراب ربیع الصبیان آن پادشاه‌زاده چو از قید رنگها برست گفت من این خاکهای رنگین را همان خاک دون می‌گویم زر و اطلس و اکسون نمی‌گویم من ازین اکسون رستم یکسون رفتم و آتیناه الحکم صبیا ارشاد حق را مرور سالها حاجت نیست در قدرت کن فیکون هیچ کس سخن قابلیت نگوید
گوهر بعدی:بخش ۱۲۰ - اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.