۴۴۹ بار خوانده شده

بخش ۱۱۳ - خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن مغضوب علیه را و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعت او قبول کردن و رنجیدن ندیم از این شفیع کی چرا شفاعت کردی

پادشاهی بر نَدیمی خشم کرد
خواست تا از وِیْ بَرآرَد دود و گَرد

کرد شَهْ شمشیر بیرون از غِلاف
تا زَنَد بر وِیْ جَزایِ آن خِلاف

هیچ کَس را زَهْره نه تا دَم زَنَد
یا شَفیعی بر شَفاعَت بر تَنَد

جُز عِمادُالْمُلْک نامی در خَواص
در شَفاعَت مُصْطَفی‌وارانه خاص

بَر جَهید و زود در سَجْده فُتاد
در زمان شَهْ تیغِ قَهْر از کَفْ نَهاد

گفت اگر دیواست من بَخشیدَمَش
وَرْ بِلیسی کرد من پوشیدَمَش

چون که آمد پایِ تو اَنْدَر میان
راضی‌اَم گَر کرد مُجْرِم صد زیان

صد هزاران خشم را توانم شِکَست
که تو را آن فَضْل و آن مِقْدار هست

لابِه‌ات را هیچ نَتْوانَم شِکَست
زان که لابِه‌یْ تو یَقینْ لابه‌یْ من است

گَر زمین و آسْمان بَرهَم زَدی
زِ انْتِقامْ این مَرد بیرون نامَدی

وَرْ شُدی ذَرّه به ذَرّه لابِه‌گَر
او نَبُردی این زمان از تیغْ سَر

بر تو می‌نَنْهیم مِنَّت ای کَریم
لیک شَرحِ عِزَّتِ توست ای نَدیم

این نکردی تو که من کردم یَقین
ای صِفاتَت در صِفات ما دَفین

تو دَرین مُسْتَعْمِلی نی عامِلی
زان که مَحْمولِ مَنی نی حامِلی

ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گشته‌یی
خویشتن در موجْ چون کَفْ هِشْته‌یی

لا شُدی پَهْلویِ اِلّآ خانه‌گیر
این عَجَب که هم اسیری هم امیر

آنچه دادی تو ندای شاه داد
اوست بَسْ اَللهُ اَعْلَمْ بِالرَّشاد

وان نَدیمِ رَسته از زَخْم و بَلا
زین شَفیع آزُرْد و بَرگَشت از وَلا

دوستی بُبْرید زان مُخْلِص تمام
رو به حایِط کرد تا نآرَد سَلام

زین شَفیعِ خویشتن بیگانه شُد
زین تَعجُّب خَلْق در اَفْسانه شُد

که نه مَجْنون است؟ یاری چون بُرید؟
از کسی که جانِ او را وا خَرید؟

وا خَریدَش آن دَم از گَردن زدن
خاکِ نَعْلِ پاش بایَسْتی شُدن

بازگونه رَفت و بیزاری گرفت
با چُنین دِلْدار کین‌داری گرفت

پَس مَلامَت کرد او را مُصْلِحی
کین جَفا چون می‌کُنی با ناصِحی؟

جانِ تو بِخْرید آن دِلْدارِ خاص
آن دَم از گَردن زدن کَردَت خَلاص

گَر بَدی کردی نَبایَسْتی رَمید
خاصه نیکی کرد آن یارِ حَمید

گفت بَهرِ شاهْ مَبْذول است جان
او چرا آید شَفیعْ اَنْدَر میان؟

لی مَعَ‌َاللهْ وَقت بود آن دَم مرا
لا یَسْعْ فیهِ نَبیٌ مُجْتَبی

من نخواهم رَحْمَتی جُز زَخْمِ شاه
من نخواهم غیرِ آن شَهْ را پَناه

غیرِ شَهْ را بَهرِ آن لا کرده‌ام
که به سویِ شَهْ تَوَلّا کرده‌ام

گَر بِبُرَّد او به قَهْرِ خود سَرَم
شاه بَخشَد شَصْت جانِ دیگرم

کارِ من سَربازی و بی‌خویشی است
کارِ شاهَنْشاهِ منْ سَربَخشی است

فَخْرِ آن سَر که کَفِ شاهَش بُرَد
نَنْگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد

شب که شاه از قَهْر در قیرش کَشید
نَنْگ دارد از هزاران روزِ عید

خود طَوافِ آن کِه او شَهْ‌بین بُوَد
فَوْقِ قَهْر و لُطف و کُفر و دین بُوَد

زان نَیامَد یک عبارت در جهان
که نَهان است و نَهان است و نَهان

زان که این اَسْما و اَلْفاظِ حَمید
از گِلابه‌یْ آدمی آمد پَدید

عَلَّمَ الْاَسْما بُد آدم را اِمام
لیک نه اَنْدَر لباسِ عَیْن و لام

چون نَهاد از آب و گِل بر سَر کُلاه
گشت آن اَسْمایِ جانی روسیاه

که نِقابِ حَرف و دَم در خود کَشید
تا شود بر آب و گِل معنی پَدید

گَرچه از یک وجْهْ مَنْطِقْ کاشف است
لیک از دَه وَجهْ پَرده وْ مُکْنِف است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۲ - وحی کردن حق به موسی علیه‌السلام کی ای موسی من کی خالقم تعالی ترا دوست می‌دارم
گوهر بعدی:بخش ۱۱۴ - گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش کی الک حاجة خلیل جوابش داد کی اما الیک فلا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.