۳۶۳ بار خوانده شده

بخش ۱۱۰ - جواب دهری کی منکر الوهیت است و عالم را قدیم می‌گوید

دی یکی می‌گفت عالَم حادِث است
فانی است این چَرخ و حَقَّش وارث است

فلسفی‌یی گفت چون دانی حُدوث؟
حادِثیِّ ابر چون داند غُیوث؟

ذَرّه‌یی خود نیستی از اِنْقلاب
تو چه می‌دانی حُدوثِ آفتاب؟

کِرمَکی کَنْدر حَدَث باشد دَفین
کِی بِدانَد آخِر و بَدْوِ زمین؟

این به تَقلید از پدر بِشْنیده‌یی
از حَماقَت اَنْدَرین پیچیده‌یی

چیست بُرهانْ بر حُدوثِ این؟ بگو
وَرْنه خامُش کُن فُزون گویی مَجو

گفت دیدم اَنْدَرین بَحْثِ عَمیق
بَحث می‌کردند روزی دو فَریق

در جِدال و در خِصام و در سُتوه
گشت هِنْگامه بر آن دو کَس گُروه

من به سویِ جمع هِنْگامه شُدم
اِطِّلاع از حالِ ایشان بِسْتَدَم

آن یکی می‌گفت گردونْ فانی است
بی‌گُمانی این بنا را بانی است

وان دِگَر گفت این قَدیم و بی کِی است
نیستَش بانی وَ یا بانی وِیْ است

گفت مُنکر گشته‌یی خَلّاق را
روز و شب آرَنْده و رَزّاق را

گفت بی‌بُرهان نخواهم من شَنید
آنچه گولی آن به تَقْلیدی گُزید

هین بیاوَرْ حُجَّت و بُرهان که من
نَشْنَوم بی‌حُجَّت این را در زَمَن

گفت حُجَّت در دَرونِ جانَم است
در دَرونِ جانْ نَهانْ بُرهانَم است

تو نمی‌بینی هِلال از ضَعْفِ چَشم
من هَمی‌بینَم مَکُن بر من تو خشم

گفت و گو بسیار گشت و خَلْقْ گیج
در سَر و پایانِ این چَرخِ بَسیج

گفت یارا در درونم حُجَّتی است
بر حُدوثِ آسْمانَم آیَتی است

من یَقین دارم نِشانَش آن بُوَد
مَر یَقین ‌دان را که در آتش رَوَد

در زبان می‌نایَد آن حُجَّت بِدان
هَمچو حالِ سِرِّ عشقِ عاشقان

نیست پیدا سِرِّ گفت و گویِ من
جُز که زَردیّ و نِزاری رویِ من

اشک و خون بر رُخْ رَوانه می‌دَوَد
حُجَّتِ حُسن و جَمالَش می‌شود

گفت من این‌ها نَدانَم حُجَّتی
که بُوَد در پیشِ عامه آیَتی

گفت چون قَلْبیّ و نَقْدی دَم زَنَند
که تو قَلْبی من نِکویَم اَرْجُمَند

هست آتشْ اِمْتِحانِ آخِرین
کَنْدر آتش دَرفُتَند این دو قَرین

عام و خاص از حالَشانْ عالِم شوند
از گُمان و شَکْ سویِ ایقان رَوَند

آب و آتش آمد ای جان اِمْتِحان
نَقْد و قَلْبی را که آن باشد نَهان

تا من و تو هر دو در آتش رَویم
حُجَّتِ باقیِّ حیرانان شویم

تا من و تو هر دو در بَحْر اوفْتیم
که من و تو این گُرُه را آیَتیم

هَمچُنان کردند و در آتش شُدند
هر دو خود را بر تَفِ آتش زَدند

آن خدا گوینده مَردِ مُدَّعی
رَست و سوزید اَنْدَر آتش آن دَعی

از مُوذِّن بِشْنو این اِعْلام را
کوریِ اَفْزونْ‌رَوانِ خام را

که نَسوزیده‌ست این نام از اَجَل
کِشْ مُسَمّی صَدْر بوده‌ست و اَجَل

صد هزاران زین رِهان اَنْدَر قِران
بَر دَریده پَرده‌هایِ مُنْکِران

چون گِرو بَستَند غالِب شُد صَواب
در دَوام و مُعْجزات و در جواب

فَهْم کردم کآن که دَم زد از سَبَق
وَزْ حُدوثِ چَرخْ پیروزاست و حَق

حُجَّتِ مُنْکِر هَماره زَردْرو
یک نشان بر صِدْقِ آن اِنْکار کو؟

یک مَناره در ثَنایِ مُنْکِران
کو دَرین عالَم که تا باشد نشان؟

مِنْبَری کو که بر آن جا مُخْبِری
یاد آرَد روزگارِ مُنْکِری؟

رویِ دینار و دِرَم از نامَشان
تا قیامَت می‌دَهَد زین حَقْ نِشان

سِکّهٔ شاهان هَمی‌گردد دِگَر
سِکّهٔ اَحمَد بِبین تا مُسْتَقَر

بر رُخِ نُقْره وَ یا رویِ زَری
وا نِما بر سِکّه نام مُنْکِری

خود مگیر این مُعْجزِ چون آفتاب
صد زبان بین نامِ او اُمُّ‌ُّالْکِتاب

زَهْره نی کَس را که یک حرفی ازآن
یا بِدُزدَد یا فَزایَد در بَیان

یارِ غالِب شو که تا غالِب شَوی
یارِ مَغْلوبان مَشو هین ای غَوی

حُجَّتِ مُنْکِر همین آمد که من
غَیْرِ این ظاهِر نمی‌بینَم وَطَن

هیچ نَنْدیشَد که هر جا ظاهِری‌ست
آن زِ حِکْمَت‌های پنهانْ مُخْبِری‌ست

فایده‌یْ هر ظاهِری خود باطِن است
هَمچو نَفْع اَنْدَر دَواها کامِن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۹ - در بیان آنک شناسای قدرت حق نپرسد کی بهشت و دوزخ کجاست
گوهر بعدی:بخش ۱۱۱ - تفسیر این آیت کی و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق نیافریدمشان بهر همین کی شما می‌بینید بلک بهر معنی و حکمت باقیه کی شما نمی‌بینید آن را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.