۳۰۷ بار خوانده شده

بخش ۱۰۸ - منازعت امیران عرب با مصطفی علیه‌السلام کی ملک را مقاسمت کن با ما تا نزاعی نباشد و جواب فرمودن مصطفی علیه‌السلام کی من مامورم درین امارت و بحث ایشان از طرفین

آن اَمیرانِ عَرَب گِرْد آمدند
نَزدِ پیغامبر مُنازع می‌شُدند

که تو میری هر یک از ما هم امیر
بَخش کُن این مُلْک و بخشِ خود بگیر

هر یکی در بَخشِ خود اِنْصاف‌جو
تو زِ بَخشِ ما دو دَستِ خود بِشو

گفت میری مَر مرا حَق داده است
سَروَریّ و اَمْرِ مُطْلَق داده است

کین قِرانِ اَحمَد است و دورِ او
هین بِگیرید اَمْرِ او را اِتِّقوا

قوم گُفتَندَش که ما هم زان قَضا
حاکِمیم و دادْ امیری مان خدا

گفت لیکِن مَر مرا حَقْ مُلْک داد
مَر شما را عاریه از بَهرِ زاد

میریِ من تا قیامَت باقی است
میریِ عاریَّتی خواهد شِکَست

قوم گفتند ای امیر اَفْزون مگو
چیست حُجَّت بر فُزون‌جوییِّ تو؟

در زمان ابری بَرآمَد زَ امْرِ مُر
سَیْل آمد گشت آن اَطْراف پُر

رو به شهر آوَرْد سَیْلِ بَسْ مَهیب
اَهْلِ شهر اَفْغان‌کُنان جُمله رَعیب

گفت پیغامبر که وَقتِ اِمْتِحان
آمد اکنون تا گُمان گردد عِیان

هر امیری نیزهٔ خود دَر فَکَند
تا شود در اِمْتِحانْ آن سَیْلْ‌بَند

پَس قَضیب انداخت در وِیْ مُصْطَفی
آن قَضیبِ مُعْجزِ فرمانْ رَوا

نیزه‌ها را هَمچو خاشاکی رُبود
آبِ تیزِ سَیْلِ پُرجوشِ عَنود

نیزه‌ها گُم گشت جُمله وان قَضیب
بر سَرِ آب ایستاده چون رَقیب

زاهْتِمام آن قَضیب آن سَیْلِ زَفْت
روبِگردانید و آن سَیْلاب رَفت

چون بِدیدَند از وِیْ آن اَمْرِ عظیم
پَس مُقِر گشتند آن میرانْ زِ بیم

جُز سه کَس که حِقْدِ ایشان چیره بود
ساحِرَش گفتند و کاهِن از جُحود

مُلْکِ بَر بَسته چُنان باشد ضَعیف
مُلْکِ بَر رُسته چُنین باشد شَریف

نیزه‌ها را گَر نَدیدی با قَضیب
نامَشان بین نامِ او بین ای نَجیب

نامَشان را سَیْلِ تیزِ مرگ بُرد
نامِ او و دولتِ تیزش نَمُرد

پنج نوبَت می‌زَنَندَش بر دَوام
هم‌چُنین هر روز تا روزِ قیام

گَر تورا عقل است کردم لُطف‌ها
وَرْ خَری آورده‌ام خَر را عَصا

آن چُنان زین آخُرَت بیرون کُنم
کَزْ عَصا گوش و سَرَت پُر خون کُنم

اَنْدَرین آخُر خَران و مَردمان
می‌نَیابَند از جَفایِ تو اَمان

نَکْ عَصا آورده‌ام بَهرِ اَدَب
هر خَری را کو نباشد مُسْتَحَب

اَژدَهایی می‌شود در قَهْرِ تو
کَاژْدَهایی گشته‌یی در فِعْل و خو

اَژدَهای کوهی‌یی تو بی‌اَمان
لیک بِنْگَر اَژدَهایِ آسْمان

این عَصا از دوزخ آمد چاشْنی
که هَلا بُگْریز اَنْدَر روشنی

وَرْنه دَرمانی تو در دَندانِ من
مَخْلَصَت نَبْوَد زِ دَر بَندانِ من

این عَصایی بود این دَم اَژدَهاست
تا نگویی دوزخِ یَزدانْ کجاست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۷ - نومید شدن موسی علیه‌السلام از ایمام فرعون به تاثیر کردن سخن هامان در دل فرعون
گوهر بعدی:بخش ۱۰۹ - در بیان آنک شناسای قدرت حق نپرسد کی بهشت و دوزخ کجاست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.